چشمهامو بستم که حتی توی تاریکی هم تو رو دیدم. شدی آرامش جسم خستهم. شدی آرامش روح زخمیم. شدی کسی که زندگی رو برام معنادار کرد.
رز پژمردهی من؛ ریشهت رو به وجودم پیوند میزنم تا شاهد رشد دوبارهت باشم.با صدای تهیونگ از زل زدن به اون قاب عکس دست کشید. نفهمید چه مدته که بهش خیره شده و توی افکارش غرق شده که تهیونگ از حموم برگشته بود.
-کوک. آمادهای که برگردیم؟
به سمت تهیونگ چرخید و نگاهی بهش کرد. حولهی کوچیکی رو روی موهاش میکشید و فقط شلوار طوسی رنگی پاش بود. بالاتنهی لختش و طرحهای بی نظیر روش، جونگکوک رو ترغیب کرد تا بهش خیره بشه. بدن ورزیدهای که داشت خبر از سالها تمرین و ورزش پرنس جوانش میداد.
-جونگکوک؟!
دستشو جلوی صورتش تکون داد تا توجه پسر رو برگردونه. نگاهشو از سینهی پسر بزرگتر گرفت و بهش خیره شد که نیشخند عمیقی رو روی لبش دید. حوله رو روی شونهش رها کرد و به سمتش اومد. حالا عطر شامپوی خوشبویی که زده بود رو میتونست از این فاصله حس کنه.
-به چی زل زده بودی؟
دست هاشو توی جیبش برد و از روی صندلی بلند شد. روبهروی پسر بزرگتر ایستاد و با گستاخی بهش خیره شد.
-به تو.
نیشخند تهیونگ پر رنگ تر شد و بدنشو با یه گام بلند به بدن جونگکوک چسبوند. چشمای پسر کوچیکتر از این حرکت یهویی درشت شد اما مقاومت کرد تا بروزش نده.
-گفته بودی زوده..
ترهای از موهای پشت سر پسر رو به بازی گرفت.
-ولی اگه نتونم صبر کنم چی؟
جونگکوک هنوز هم نظرش همون بود اما کمی شیطنت که به جایی بر نمیخورد. با حس ترشح کرمای ریزی از وجودش، بالاتنهش رو به تهیونگ نزدیکتر کرد. به چشمهاش حالت خماری داد و کنار گوشش خم شد. نفس های داغش به گردن و گوش پسر برخورد میکرد که باعث شد نفسشو تو سینه حبس کنه.
-مطمئن باش ارزشش رو داره.
همونجا موند و لب هاشو با زبون تر کرد. بوسهی خیسی روی رگ گردن پسر گذاشت و مک محکمی بهش زد. بعد از اینکه متوجه نفسهای کشدار تهیونگ شد، لبخند موفقیت آمیزی زد و آهسته ازش فاصله گرفت. همونطور که صورتشو عقب میکشید با حرکت یهویی تهیونگ سرش به عقب خم شد. تهیونگ ترهی موهایی که در حال بازی کردن باهاشون بود رو گرفت و از پشت محکم کشید. صورت پسر کوچیکتر از درد یهوییش جمع شد و با زحمت از زیر چشمهاش به تهیونگ زل زد.
پسر بزرگتر با سرعت لبهاشو روی لب های جونگکوک قرار داد. با خشونت شروع به مک زدن هردو لبش کرد. گاز ریزی از لب بالاییش گرفت و صورتش رو به طرف دیگه مایل کرد. جونگکوک قابلیت هیچ حرکتی نداشت. به دلیل سرعت زیاد و مهارتی که تهیونگ داشت، نمیتونست با پسر بزرگتر همراهی کنه. هر دو لبشو محکم داخل دهان خودش فرو برد و زبونشو روی لب پایین پسر کشید. مک عمیقی به همون قسمت زد و با صدای جذابی بوسهی خیسشون رو قطع کرد.
سر جونگکوک هنوز هم به عقب مایل بود و موهاش درحال کشیده شدن بود. تهیونگ با چشمهای خمارش بهش زل زد. لب های خودشو با زبون تر کرد.
-نگفته بودی بوسیدن ممنوعه.
سرشو جلوتر برد و مک عمیقی از لب بالایی پسر زد و گاز نسبتا بزرگی از کنارش گرفت که آخ ریزی از پسر شنید. لبش به خنده کش اومد و سرش رو عقب کشید.
هنوز هم موهای پسر رو میکشید که باعث میشد سرش به عقب هُل داده بشه. دست آزادشو روی کمر پسر گذاشت به زیر لباسش هدایت کرد. نوازش انگشتاش روی کمر برهنهی پسر باعث شد حرکت سیبک گلوش رو به خاطر کشیدگی سرش به عقب، به صورت واضح ببینه و گوشهی لبش کش بیاد.
-هنوزم مطمئنی که میخوای صبر کنی جونور؟
با کشیده شدن یهویی موهاش آخ سریعی گفت و دستاشو به دست تهیونگ که روی سرش بود رسوند. با گستاخی و پافشاری خاصی که از توی چشماش معلوم بود لب زد.
-مطمئنم.
تهیونگ نگاه خمارشو بین چشمها و لبهای پسر گردوند و با فشاری که پسر روی دستش برای رهایی موهاش میداد، برخلاف میلش دستشو از موهای پسر جدا کرد. جونگکوک سریع دستشو به اون قسمت سرش برد و کمی ماساژش داد. دست دیگهی تهیونگ از زیر تیشرت پسر بیرون اومد و توی جیب خودش فرو رفت.
-دفعهی دیگه که به سرت زد اغواگری کنی..
لیسی به لبهاش زد.
-یادت نره که اون موقع دیگه صبرم تموم شده.
ازش فاصله گرفت و همونطور که به سمت اتاق میرفت پسر رو خطاب قرار داد.
-بپوش بریم. باید نبودمون تو قصرو یکم هماهنگ کنم.
داخل اتاق رفت و طوری که صداش به پسر برسه ادامه داد.
-لباس اینجا هست. اندازهت میشه جونور.
جونگکوک چینی به دماغش داد و چشمی برای تهیونگ چرخوند انگار که میتونست ببینتش.
پشت سرش وارد اتاق شد و به سمت کمد رفت. تهیونگ در حال بستن کمربندش بود. تیشرت مشکی و شلوار سفیدی رو برداشت. به نظر اندازهش میومد. بعد از پوشیدنش از ادکلن روی میز اسپری کرد و ساعتشو به دستش بست. گوشیشو برداشت و به سمت تهیونگ که توی پذیرایی منتظر بود حرکت کرد.
باهم از ساختمون خارج و سوار ماشین شدن. با حرکت ماشین، جونگکوک به سمت ضبط خم شد و آهنگ خوبی رو پلی کرد.
در واقع الان حس بدی نداشت. حس تنهایی نمی کرد و مطمئن بود که یه پشتیبان داره. تهیونگ کسی بود که باعث میشد جونگکوک بفهمه تو طول زندگیش همیشه تنها بوده ولی الان دیگه نه.
لبخندی از افکارش روی لبش نشست و از پنجره به بیرون خیره شد. بالاخره میتونست آرامش رو حس کنه؟ شایدم اتفاقای غیرمنتظره هنوزم قراره غافلگیرش کنن.
.
.
.
YOU ARE READING
Espoir (vkook)
Fanfiction•Name: Espoir •Couple: Vkook •Genre: Drama, Angst, Romance, Royal, Smut •Written by: Yashil •Summary: جونگکوک پسر رئیس جمهور کره، به خاطر سیاست پدرش، نمیتونه به همجنس خودش گرایش داشته باشه. جونگکوک گذشتهی تلخی سر نبایدهای زندگیش داره. پدرش این مو...