جسمت را به من بسپار و بگذار کسی باشم که جای جایِ بدنت را بشناسد. با رقص لبهایمان روی هم، مانند تشنهای میمانم که به چاهی عمیق رسیده باشد...
زمانی که قلبش شروع کرد به یاد گرفتن، ترک شد. درست زمانی که از خودش برای گرما بخشیدن به قلب دیگهای دست کشید، رها شد. چشماشو بسته بود که صحنههای گذشته براش تداعی شد. زمانهایی که توی اتاقِ مهمانی که جونگکوک ساکن بود ساعتها مینشست و به گوشهای خیره میشد. زمانهایی که با بالاترین سرعت و به قصد کشت رانندگی میکرد و با ماشینهای رندوم کورس میذاشت. زمانی که چیزی جز صدای فریادهای مکرر و شکستن اجسام از داخل اتاقش خارج نمیشد. تمام این تصاویر جلوی چشمهای بستهش نقش بست که با سرعت چشماشو باز کرد. نمیتونست این کارو بکنه. نمیتونست بذاره قلبش بر مغزش حاکم بشه و دوباره رو به نابودی بره. به آرومی صورتشو از پسر فاصله داد و بدون نگاه کردن بهش به داخل ویلا برگشت.
زمانی که جونگکوک متوجه برداشته شدن دستهای پسر از روی بدنش شد و چشماشو باز کرد، تهیونگی رو دید که با چشمهایی پر از غم به سرعت ازش دور شد.
لبشو به دندون کشید و بغضشو خفه کرد. تهیونگ تبدیل به شخصی پر از تناقض شده بود. کسی که در لحظه تصمیمهای مختلف میگرفت و جونگکوک میتونست قسم بخوره که تمام اون تصمیمها، به بیرحمانه ترین حالت ممکن بودن.
دستاشو توی جیبش فرو برد و تصمیم گرفت اطراف حیاط چرخی بزنه تا شاید ذهنش آروم بگیره.
حدود ده دقیقه از گشتنش توی حیاط بزرگ ویلا گذشت و توی این مدت دخترها و پسرهای نوجوان شادی رو دید که غافل از هر دردی میخندیدن و خوشحال بودن. با خودش فکر کرد و فهمید که حتی وقتی سنش کمتر بود هم اینطور از ته دل نخندیده بود.
دنیا باهاش خوب تا نکرده بود و فقط بهش درد بخشیده بود. آهسته به سمت داخل ویلا قدم زد و نگاهشو اطراف سالن نسبتا تاریک که با رقص نور تزئین شده بود چرخوند.
به کاناپهای که کمی پیش با تهیونگ نشسته بود نگاه کرد که چشماش درشت شد. پسر بزرگتر با سر و وضع بهم ریختهای در حال خوردن مشروب بود. به سرعت به سمتش رفت و کنارش ایستاد. میز جلوی کاناپه پر از بطری و لیوانهای خالی بود و تهیونگ مشغول نوشیدن لیوان دیگهای بود. موهاش بهم ریخته شده بود و دو دکمهی اول پیرهنش رو باز کرده بود.
چشمای نگرانش رو به چشمای قرمز و خمار پسر دوخت. جلوی پاهاش زانو زد و شونههاش رو گرفت و تکون ضعیفی به بدنش داد.
-تهیونگ، حالت خوبه؟
پسر بزرگتر سرشو به سمت جونگکوک چرخوند و با چشمای عصبیش بهش خیره شد. حرفی نزد و دستشو بالا برد تا لیوان نوشیدنی رو به لبهاش برسونه که دستش فوراً کشیده شد. جونگکوک لیوان رو از دستش گرفت و روی میز گذاشت. چونهش رو گرفت و صورتشو به سمت خودش چرخوند.
-همهی اینا رو تو خوردی تهیونگ؟
پسر بزرگتر به کاناپه تکیه داد و سرشو روی پشتی کاناپه گذاشت. پاهاشو از هم باز کرد و چشماشو بست.
جونگکوک از روی زانوهاش بلند شد و با اخم غلیظی که کرد سعی کرد نگرانیشو پنهان کنه. یکی از زانوهاشو کنار بدن پسر روی کاناپه گذاشت و یه دستشو به پشتی کاناپه تکیه داد. روی صورت پسر خم شد و با انگشتاش چونهش رو چسبید. تقریبا عصبی فریاد زد.
-جوابمو بده.
چشمای خمارشو به سختی باز کرد و نگاه وحشیشو به پسر دوخت. با صدایی که خبر از خماریِ بیش از حدش میداد لب زد.
-حتی بیشتر.
جونگکوک فوراً از روی پسر عقب کشید و ایستاد. چشماشو سرتاسر سالن چرخوند. عصبانیت از چشماش مشخص بود. اخماشو غلیظ تر کرد و لگد آرومی به پایهی میز زد.
-هیچکدوم از اون محافظای حرومزادهت بهت نگفتن کمتر بخوری؟
به سمت تهیونگی که حالا نیم خیز نشسته بود و از پایین بهش خیره شده بود نگاه کرد. کلافه نفسشو بیرون داد و دستشو به سمت اولین دکمهش برد و بازش کرد. نمیتونست اون فضای خفقان آور رو تحمل کنه. صدای بلند موسیقی، رقص نورهایی که چشماشو آزار میداد، شلوغی سالن و وضعیت تهیونگ، همهی اونها به نوبهی خودشون باعث عصبانیت بیشتر پسر میشد.
نگاهشو به چشمای خمار تهیونگ دوخت که سراسر بدنش رو برانداز میکرد. داشت تصمیم میگرفت که توی این موقعیت باید چه کاری انجام بده که تهیونگ از روی کاناپه بلند شد. همونطور که تعادل راه رفتن رو به خوبی نداشت شروع به قدم زدن کرد. جونگکوک فوراً به سمتش پا تند کرد و دستشو از پشت کشید.
پسر بزرگتر بهش خیره شد و به لبش زبون زد.
-کجا میری با این وضعیت؟
تهیونگ به سمتش برگشت و چند قدم به پسر نزدیکتر شد. صورتشو مماس صورتش قرار داد و لبخند خبیثانهای کنج لبش نشست.
-نگرانمی؟
چشماشو روی هم فشار داد و به خاطر بوی تند الکل که از پسر میاومد قدمی به عقب برداشت.
-الان جای این بحثا نیست تهیونگ.
گوشهی لبش بیشتر به سمت بالا هدایت شد. دستشو لابهلای موهای مشکیش برد و بیشتر بهمشون ریخت.
-اگه خیلی نگرانمی میتونی دنبالم بیای.
بدون شنیدن جواب از لابهلای جمعیت رد شد و سعی کرد تعادلشو حفظ کنه. لبخند دندون نمایی به لب داشت و هر از گاهی به یه نفر تنه میزد.
جونگکوک که این وضعیت رو دید نفس کلافهای کشید و فوراً خودش رو به پسر رسوند. قبل از اینکه به نفر دیگهای برخورد داشته باشه دستشو دور بازوش حلقه کرد و از اون فرد عذرخواهی کرد.
تهیونگ به سمت راهپلهها رفت و اولین قدم رو برداشت که با سرگیجهی عجیبی شروع به تلو خوردن کرد که پسر کوچیکتر به سرعت دستاشو دور بدنش حلقه کرد تا از افتادنش جلوگیری کنه.
همون لحظه دو دختر نوجوان از پله ها پایین اومدن و همونطور که در حال مخفیانه خندیدن بودن از کنارشون گذشتن و با صدای بلندی که واضح بود قصد داشتن به گوش اون دو پسر برسه با خنده گفتن.
-چه کاپل جذابی. حتی لباساشونم سته.
حلقهی دستهای جونگکوک از بدن پسر شل شد و فقط به گرفتن بازوش بسنده کرد. قبل از اینکه کس دیگهای از راه برسه فوراً بازوی پسر رو کشید و کمک کرد تا از پلهها بالا بیاد. به بازوی تهیونگ چنگ انداخت و عصبی پسر رو به دنبال خودش کشید. با دیدن یکی از درهای انتهای راهرو وارد اتاق شدن و پسر کوچیکتر فوراً در رو بست. وقتی مطمئن شد کسی توی اتاق نیست، عصبی به سمت کاناپه رفت و تهیونگ رو روش رها کرد.
نگاه پر از خشمشو به پسری که نیشش باز بود و در حال خندیدن بود داد و فریاد زد.
-به خودت یه نگاه بنداز. مجبور بودی اون همه بنوشی؟
دست به کمر شد و کلافه به اطراف نگاه کرد. به سمت پسر برگشت و به چشمای خمارش خیره شد.
-همینجا بمون. میرم اون بی مصرفا رو صدا کنم تا بیان اینجا.
وقتی خواست از پسر فاصله بگیره دستش به شدت کشیده شد و تعادلشو از دست داد. دستشو باز کرد و به پشتی کاناپه تکیه داد تا مانع از افتادنش روی جسم پسر بزرگتر بشه که صورتاشون مماس همدیگه قرار گرفت.
حالا چشمای وحشی پسر بزرگتر دقیقا رو به روی صورتش بود نفس های تلخ پسر رو حس میکرد. آب دهنشو قورت داد که سیبک گلوش به طرز جذابی جابهجا شد که از چشمای پسر بزرگتر دور نموند.
سعی کرد مچ دستشو از دستهای پسر بیرون بکشه اما تهیونگ محکمتر از قبل به مچش چنگ انداخت که اخم ریزی روی پیشونیش نقش بست.
-چیکار میکنی تهیونگ؟ بذار برم.
پسر بزرگتر با نگاه خمارش به چشماش زل زد و با دست آزادش چونهی پسر رو گرفت. سرشو داخل گودی گردن پسر برد و بوسهی آرومی روش کاشت. جونگکوک لرزید و این لرزش کاملاً واضح بود. سعی کرد محکمتر دستش رو از چنگ پسر بزرگتر بیرون بکشه اما هر دفعه حلقهی دستش سفتتر از قبل میشد.
با دست آزادش به چونهی پسر چنگ انداخت و با قدرت فشاری بهش وارد کرد که پسر کوچیکتر نالهای از درد سر داد.
تهیونگ سرشو به سمت گوش پسر برد و با صدای آروم و خماری لب زد.
-دلم برای لمس تنت تنگ شده قلبِ تهیونگ.
تقلاهاش برای آزاد کردن مچ دستش رو بیشتر کرد اما بی فایده بود.
-تهیونگ ولم کن.
دستش رو از چونهی پسر برداشت و روی کمرش گذاشت. با فشار کوتاهی باعث شد پسر تعادلش رو از دست بده و روی پاهاش بشینه.
سرشو عقب کشید و به مردمکهای مشکی پسر کوچیکتر خیره شد.
-بهم بگو منو نمیخوای. بهم بگو تا ولت کنم.
دستشو روی سینهی لخت پسر کوبید و کمی از خودش فاصله داد.
-تهیونگ تو مستی. بذار برم.
-تلخی کن و بگو منو نمیخوای. اون وقت قول میدم دیگه هیچوقت لمست نکنم.
چشماشو روی هم فشار داد و نفسشو حبس کرد. مدت زیادی از پس زدن بوسهشون توسط تهیونگ نمیگذشت و حالا توی اوج مستی تقاضای لمس تنش رو داشت. نمیدونست باید چیکار کنه. همه چی رو به دست زمان بسپره و تسلیم مرد روبهروش شه یا چیزی که خودشم میدونه حقیقت نداره رو به زبون بیاره.
بعد از چند ثانیه چشماشو باز کرد و به نگاه خمار پسر خیره شد. آب دهنشو قورت داد و دست از تقلا برای خارج کردن دستش از حلقهی انگشتهای تهیونگ کشید.
تهیونگ که متوجه این حرکت پسر شد خیلی سریع بلندش کرد و روی کاناپه خوابوند. روی پسر کوچیکتر خیمه زد و دکمههای باقی موندهی پیرهنش رو باز کرد. با چشمای وحشی و قرمزش به پسر زل زد طوری که امکان داشت هر لحظه تمام اون رو ببلعه.
پیرهن سفیدش رو درآورد و گوشهای پرت کرد. همونطور که به لبش زبون میزد، مشغول بازکردن دکمههای پیرهن پسر شد. بعد از باز کردن آخرین دکمه، با شدت پیرهنش رو از روی بدنش کنار زد و مشغول نگاه کردن به بدن سفیدش شد. چند تتو با طرح های مختلف روی قفسهی سینهش بودکه تعدادشون زیاد به نظر نمیرسید.
جونگکوک نمیدونست چه عکسالعملی نشون بده. درواقع الان نه راه پس داشت و نه راه پیش. پس تصمیم گرفت خودشو به پسر بسپره و باهاش همکاری کنه. مطمئن بود که بعداً برای هر دونفرشون پشیمونی بزرگی به وجود میاومد اما الان تنها چیزی که بهش فکر میکرد، رسیدن به جسم معشوقش بعد از مدت های طولانی بود.
پسر بزرگتر سرش رو داخل گودی گردن جونگکوک فرو برد و بوسههای خشنی رو روی سرتاسر گردنش کاشت. شروع به مکیدن رد بوسهها کرد که پسر کوچیکتر لبهاشو به دندون کشید تا از صدای نالهش جلوگیری کنه.
دستشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و سرشو بیشتر به سمت چپ کج کرد تا دسترسی پسر بزرگتر به گردنش بیشتر بشه.
بعد از مکیدن های عمیق گردنش که پسر کوچیکتر مطمئن بود قراره بعدا ردش روی تنش بمونه، گاز ریزی از لالهی گوشش گرفت و بوسهی آرومی کاشت.
سرشو از پسر فاصله داد و به چشمهای مشکیش که حالا به لرزش افتاده بودن خیره شد. سفیدیِ چشمهای خودش الان قرمز بود و چشماش کشیدهتر و خمارتر از قبل به نظر میرسید.
نگاهشو به پیرسینگ روی لبهای پسر دوخت و سرشو جلوتر برد که جونگکوک سرش رو کج کرد. نمیخواست اجازه بده که بوسیده شه. حداقل نه وقتی که مدتی پیش توسط همون شخص پس زده شده بود.
-بدون بوسه ادامه بده.
تهیونگ بدون هیچ حرفی به سمت ترقوهی پسر رفت و زبونش رو روی استخونش کشید. یکی از دستهاشو به نیپل پسر رسوند و اون رو به بازی گرفت که نالهی کوتاهی از زبون پسر خارج شد.
لبخند رضایتبخشی زد و شروع به گاز گرفتن ترقوههای پسر کرد. رد دندوناش روی تن پسر به جا مونده بود و وقتی بهش نگاه کرد، سرخی زیبایی رو در تناقض با پوست سفیدش دید.
از روی جونگکوک بلند شد و زیپ شلوارش رو باز کرد. باکسر و شلوار زاپ دارش رو پایین کشید و به منظرهی فوقالعادهی زیرش خیره شد.
شلوار و باکسر خودش هم خارج کرد و عضو نیمهتحریک شدش رو روی عضو پسر کشید. چشمای جونگکوک از لذت بسته شد و لبشو محکم به دندون گرفت.
از کمر پسر گرفت و به شکم خوابوندش. حالا نمای جذابی از باسن و رونهای توپر پسر در دیدش بود. ناگهان متوجه یک تتوی آشنا روی گودی کمر پسر شد. عین تتوی پرندهی بدون بال خودش بود. انگشتای کشیدهشو آهسته روی تتوش حرکت داد و در نهایت سیلی محکمی به باسن پسر زد که رد انگشتاش روی پوست سفید پسر موند.
از کمر جونگکوک گرفت و به بالا کشید تا روی زانوهاش خم شه. دید بهتری نسبت به سوراخ پسر پیدا کرده بود. زبونشو گوشهی لبش کشید و به سوراخ تنگ پسر خیره شد. مطمئن بود اون سوراخ اونقدر تنگ هست که بتونه عضوش رو توی خودش ببلعه. از تصور داغی اون حفره، چشماشو بست و نالهی پر از لذتی کشید.
روی بدن پسر خم شد و دوتا انگشت وسطش رو به سمت دهن جونگکوک برد. با انگشتش به پیرسینگ لب پسر ضربه زد تا دهنش رو باز کنه.
جونگکوک تمام حسهای بد رو فراموش کرده بود و همونطور که خواسته بود، خودش رو به دست پسر سپرده بود. دهنشو باز کرد که انگشت های پسر بزرگتر با شدت وارد دهنش شدن. عوقی از این حرکت زد که تهیونگ با انگشتاش به دیوارهی دهنش فشار وارد کرد. مشغول لیسیدن انگشت های پسر شد و زبونش رو دور اون دو انگشت حرکت میداد. تهیونگ که برای شنیدن نالههای شهوتانگیز پسرش بیتاب بود فورا انگشتاشو از دهن پسر خارج کرد که بزاقش کش اومد.
دو انگشتش رو دورانی دور حفرهی تنگ پسر کشید که نالهی ضعیفی ازش به گوشش رسید.
-هومم.. تهیونگ..
نوک انگشتاش رو روی ورودیش گذاشت و فشار آرومی بهش وارد کرد. بدن جونگکوک منقبض شد و نفسشو توی سینه حبس کرد.
-خودتو شل کن بیبی.
جونگکوک نمیتونست خودش رو شل کنه که سیلی محکمی روی باسنش نشست. نالهی خفهای کرد و سعی کرد به حرف پسر گوش بده.
آهسته عضلاتش رو شل کرد که احساس درد زیادی توی باسنش پیچید. تهیونگ فورا انگشتاش رو وارد پسر کرد که نالهی عمیقی از درد سر داد.
-درد داره... درش بیار..
بوسهای روی تتوی کمرش نشوند و لب زد.
-چیزی نیست بیبی بوی، الان عادت میکنی.
جونگکوک قفسهی سینهش رو به کاناپه چسبوند و باسنش رو بالاتر گرفت تا شاید از دردش کم بشه. با حرکت انگشتهای پسر بزرگتر داخلش، چنگی به کاناپه زد و نالهی دردناکی سر داد.
-خواهش میکنم... درش بیار..
تهیونگ نیشخندی زد و نگاه خمارشو به حرکت انگشتاش داخل حفرهی تنگ پسر سپرد که باعث شد عضوش سختتر از قبل بشه.
-اینطور که معلومه بعد من هیچکس این حفره رو لمس نکرده.
سرشو توی کاناپه فرو برد و باسنشو بالاتر فرستاد. نالهی ضعیفی از برخورد انگشتهای تهیونگ با دیوارهش کرد.
بعد از چند دقیقه که پسر بزرگتر، جونگکوک رو برای تحمل عضوش آماده کرد، حالا عضو سفت شدهشو به ورودی پسر کشید.
تهیونگ خمارتر از هر زمانی به باسن پسر خیره شد و زمزمه کرد.
-برام داد بزن. مطمئن باش هیچکس صداتو نمیشنوه.
وقتی نوک عضوش و بعد ادامهی اون رو وارد پسر کرد، نفس هردوشون برای چند ثانیه قطع شد. جونگکوک از دردی که تحمل میکرد چشماشو بست و به کاناپه چنگ انداخت. پسر بزرگتر نالهی عمیقی کشید و عضوشو کامل داخل فرستاد. چشماشو بست و از حس بلعیده شدن عضوش، لبشو به دندون کشید.
-آه.. فاک..
دستشو محکم به کمر پسر گرفت که از درد به خودش میپیچید. نالههای بلندی میکرد و مشتشو به کاناپه میکوبید.
-درش بیار.. خواهش میکنم.. این.. این درد داره..
با صدای لرزونی نالید که تهیونگ روش خم شد. بوسهی آرومی به لالهی گوشش زد و دست آزادشو به عضو پسر رسوند.
وقتی دستهای داغ تهیونگ با عضوش برخورد کرد، نفسش حبس شد و بدنش به وضوح لرزید. انگشت شصت پسر روی شکافهای عضوش کشیده میشد و بیطاقت تر از قبلش میکرد. درد زیادش، تبدیل به لذت شده بود و این لذت با لمس نوک عضوش توسط انگشتهای کشیدهی پسر به اوج رسید.
تهیونگ وقتی سرگرم شدن پسر کوچیکتر رو با لذت عضوش دید، کمرشو حرکت داد و ضربهی آرومی داخل حفرهی پسر زد. جونگکوک نالهی جیغمانندی سر داد و ناخنهاشو توی پارچهی کاناپه فرو برد.
ضربات بعدی رو آهسته شروع کرد و کمرش رو داخل پسر حرکت میداد. جونگکوک سرش رو بالا آورد و از بغل به پسر خیره شد. زاویهی شهوتانگیزی که ساخته بودباعث شد عضوش که توی دست پسر بود شروع به سختتر شدن بکنه.
تهیونگ با موهای پریشون که توی صورتش ریخته بود با یه دست کمر پسر رو گرفته بود و عضوش رو داخل سوراخش حرکت میداد و با دست آزادش مشغول بازی کردن با عضو پسر بود.
نگاهشو به چشمای قرمز تهیونگ دوخت و بعد نگاهشو پایین تر آورد. به عضلههای شکمش خیره شد که منقبض شده بودن و صحنهی جذابی رو از پسر پشتسرش به وجود آورده بودن.
وقتی حرکت دست تهیونگ روی عضوش سریعتر شد، شدت ضرباتش هم بیشتر شد. نالههای جونگکوک بین صدای ضعیف آهنگ قاطی شده بود و از درد زیادی که تحمل میکرد، اشکاش از گونههاش سرازیر شدن.
تهیونگ لبشو به دندون گرفت و ضرباتشو عمیقتر کوبید. وقتی صدای نالههای پسر اوج گرفت متوجه نقطهی حساس پسر شد و شروع به کوبیدن باقی ضربات به همون نقطه کرد.
-همون..همونجا.. لطفا.. آااه
نالهی کشداری سر داد و سرشو داخل کاناپه فرو برد. بعد از گذشت چند ضربهی عمیق و محکم، تهیونگ متوجه منقبض شدن ران های پسر شد که سریع از پمپ کردن عضو پسر دست کشید و انگشتش رو روی نوک عضو پسر فشار داد.
-نباید بدون من بیای بیبی بوی
نالهی پر از دردی سر داد و ملتمسانه نالید.
-خواهش میکنم... نمیتونم تحمل.. آه.. نمیتونم.
ضربهی عمیقی داخل پسر کوبید طوری که تا انتهای عضوش داخل پسر جا گرفت. جونگکوک فورا دستشو روی دست پسر که روی عضوش بود گذاشت و سعی کرد کنارش بزنه.
-گفتم که باهم.. آه.. باهم میایم بیبی.
چشماشو از روی لذت بست و لبشو به دندون کشید. عضوشو سریعتر از قبل داخل حفرهی تنگ و داغ پسر حرکت داد و با دست دیگهش چنگی به باسن خوش فرم پسر زد.
-آاه.. لعنتی..
جونگکوک از درد خالی نشدن به خودش میپیچید و سرشو داخل کاناپه فشار میداد. نالههای تحریککنندهای که میکشید باعث میشد تهیونگ چشماشو روی هم فشار بده و به ضرباتش شدت بده.
سرشو جلو برد و گاز محکمی از شونهی پسر گرفت که نالههاش با بغض آمیخته شد. گازهای متعددی از شونهش میگرفت و همچنان به ضرباتش شدت میداد. بعد از چند ضربهی پر از لذت، رونهای تهیونگ شروع به لرزیدن کردن و با نالهی بمی کامشو داخل پسر خالی کرد.
همزمان انگشتشو از روی نوک عضو پسر برداشت و چند بار عضوش رو پمپ کرد که کام شیری رنگ جونگکوک با شدت روی کاناپه ریخت.
تهیونگ عضوشو از پسر خارج کرد و سرشو به پشتی کاناپه چسبوند. چشماشو بست و هیچ حرفی نزد.
پسر کوچیکتر به زحمت ایستاد و نگاهشو به تهیونگی که به کاناپه تکیه داده و چشماشو بسته دوخت. جلو رفت که درد شدیدی توی کمر و باسنش پیچید. لبشو گزید تا صداش بیرون نیاد. متوجه شد که تهیونگ از خستگی خوابش برده.
فوراً لباسهاش رو پوشید و به زحمت لباسهای تهیونگ رو تنش کرد. میدونست که خواب تهیونگ سبکه اما پسر بزرگتر اونقدر مست و خسته بود که حتی با تکون خوردن بدنش بیدار نشه.
با دردی که توی پایین تنهش پیچیده بود از اتاق خارج شد. به طبقهی پایین رفت و با چشمهاش از بین جمعیت دنبال یکی از محافظای تهیونگ گشت.
وقتی یکی از محافظا رو در حال خندیدن و نوشیدنی خوردن با دختر جوونی دید پوزخندی زد و به سمتش پا تند کرد. اخم غلیظی کرد و صداشو صاف کرد.
-شاهزادهی طبقهی بالا خوابش برده. کجا بودین وقتی که بیش از حد مست کرده بود، هان؟
محافظ فوراً خندهش رو خورد. جمع و جور ایستاد و تعظیم کوتاهی کرد.
-متاسفم قربان. فوراً رسیدگی میکنیم.
دندوناش رو از دردی که داشت روی هم فشار داد و همین درد موجب تشدید عصبانیتش میشد.
-زودتر ماشینو حاضر کنید و شاهزاده رو برسونین هتل.
-چشم قربان.
محافظ با سرعت به سمت باقی محافظا رفت و همراه اونها بهطبقهی بالا پا تند کرد. پسر کوچیکتر که حالا از بابت تهیونگ مطمئن شده بود نفس عمیقی کشید و سعی کرد صاف بایسته اما ضعف بدی رو داخل بدنش حس کرد. فوراً به دیوار چنگ انداخت و به زحمت از ویلا خارج شد. وقتی وارد کوچه شد از درد زیاد خم شد و همونطور شروع به راه رفتن کرد. تهیونگ خشونت زیادی به خرج داده بود و به خاطر نداشتن رابطه برای مدت طولانی، بدنش آماده نبود. کمی که از ویلا فاصله گرفت تلفنش رو درآورد و برای خودش تاکسی گرفت. طولی نکشید که تاکسی رسید و پسر سوار شد. آدرس آپارتمانش رو داد و سرشو به شیشه تکیه داد. نمیدونست فردا قرار بود چه اتفاقی بیفته و واکنش تهیونگ به این قضیه چیه اما مطمئن بود اگه باز هم به عقب برگرده همین کار رو میکنه. دلش برای لمس تنِ پسر بزرگتر تنگ شده بود. برای حس مالکیتی که روش داشت و امشب بعد مدتها اون حس رو تجربه کرده بود. درسته که انتخابی کهکرده بود عواقب بدی رو به همراه داشت اما جونگکوک از اون عواقب نمیترسید. نه تا وقتی که پسر بزرگتر گرمای وجودش رو بهش بخشیده بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/348657994-288-k153407.jpg)
YOU ARE READING
Espoir (vkook)
Fanfiction•Name: Espoir •Couple: Vkook •Genre: Drama, Angst, Romance, Royal, Smut •Written by: Yashil •Summary: جونگکوک پسر رئیس جمهور کره، به خاطر سیاست پدرش، نمیتونه به همجنس خودش گرایش داشته باشه. جونگکوک گذشتهی تلخی سر نبایدهای زندگیش داره. پدرش این مو...