🍀𝙋𝙖𝙧𝙩 25🍀من ازت نمیگذرم پرتقال🍀

239 70 126
                                    

♡ ﷽ ♡

.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

.

به محض توقف ماشین، مو مشکی که در چرت کوتاهی به سر میبرد؛ چشم هاش رو باز کرد و به خونه‌ی مقابلش نگاه انداخت..با یک نگاه هم می تونست بفهمه که اینجا خونه‌ی ژوچنگ گاست..

سرش رو پایین انداخت و مو بلوند رو صدا زد:

_ییبو؟ بلند شو رسیدیم..

خوشبختانه مو بلوند با همون بار اول بیدار شد و نیازی به چند بار صدا زدن نداشت..با دیدن خونه‌ی مقابلش چشم های خمارش رو مالید و لبخند گشادی زد:

_بالاخره برگشتیم..

_هوم

هر دو پسر از ماشین پیاده شدن و به ژوچنگ و هایکوان که مشغول برداشتن وسیله از صندوق بودن؛ نگاه انداختن..ژوچنگ با دیدن انتظار اون ها خندید و گفت:

_شما برید داخل..همه منتظرن..

مو بلوند با خوشحالی پا تند کرد و به طرف درب خانه دوید و مو مشکی هم با گام های متین و محکمی پشت سرش قدم برمیداشت..

در خونه که باز شد؛ کاغذ های رنگی به پرواز در اومدن و جمعیت یک صدا فریاد "خوش آمدید" سر دادن..دو پسر هنوز نتونسته بودن این جشن یهویی و غافلگیر کننده رو هضم کنن که خشمِ شبِ کیوتی با سرعت خودش رو تو بغل مو بلوند انداخت..

_سولمیت عزیزم!

جیانگ جیغ زد و ییبو با خوشحالی اون رو در آغوش فشرد و مثل رفیقش داد زد:

_اوه جیانگی!

ژوچنگ و هایکوان که پشت سر پسرها داخل شده بودن؛ به دراما بازی های همیشگی دو پسر کله رنگی خندیدن و شیائوجان با دلتنگی به طرف پدر و مادرش رفت..

پدر ییبو به طرف پسرها رفت و ضربه‌ای به شونه‌ی پسرش زد:

_به این زودی ما رو فراموش کردی پسرجون؟!

ییبو با ذوق خندید و خودش رو در آغوش تنومند و امن پدرش انداخت..مادرش اشک می ریخت و موهای پسرش رو نوازش میکرد..

و در اون سمت..پدرِ جان در حالی که به سختی بغضش رو کنترل میکرد؛ بوسه های متعددی روی صورت و موهای پسرش می کاشت و رفع دلتنگی میکرد..مو مشکی با دیدن بی قراری های پدرش، به سرعت خم شد و دست اون مردِ عزیز رو بوسید..

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora