🍀𝙋𝙖𝙧𝙩 12🍀مجبوری گرمم کنی شیائو🍀

299 75 185
                                    

♡ ﷽ ♡

.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

.

مدت زیادی بود که بی وقفه راه رفته بودن..
آفتاب در حال غروب کردن بود و هوا به سمت تاریکی سوق پیدا میکرد..

_چرا این رودخونه‌ی کوفتی انقدر طولانیه؟!

_طولانیه! طولانیه!

مو مشکی به طوطی خندید و خواست جوابی بده که با شنیدن صدای رعد و برق، هر دو پسر تو جاشون ایستادن..ییبو با چشم های درشت شده گفت:

_گاد..الان چه وقت بارون اومدنه؟!

_بجنب باید یه سر پناه پیدا کنیم..

به قدم هاشون سرعت بخشیدن و با چشم، اطراف رو اسکن میکردن که با بارش ناگهانی و شدید باران، ییبو فحشی زیر لب به شانسشون داد و دستش رو حائل سرش گرفت..

طوطی کمی وول خورد و خودش رو میون فاصله‌ی گردن تا شونه‌های مو بلوند جمع کرد..جان با دیدن تپه‌ی کوچکی در نزدیکی رودخانه که زیرش خالی بود؛ نفسی تازه کرد و گفت:

_بریم اون زیر..

مو بلوند بدون مخالفت به دنبال پسر به راه افتاد و به سمت تپه قدم برداشتن..جان اول به درون گودال پا گذاشت و همونجا نشست..جا برای دو نفر واقعا کم بود و از طرفی بخاطر بارش شدید باران، وقت برای سر پناهی بزرگتر نداشتن..

پس مو مشکی دو طرف پاهاش رو باز کرد و ییبو هم با فهمیدن منظورش خودش رو میون پاهای پسر جا داد..از پشت به سینه‌ی پسر تکیه زد و طوطی رو هم تو بغل خودش جا داد..

پسر بزرگتر دست هاش رو دور مو بلوند حلقه کرد..سرش رو به دیواره‌ی پشت سرش تکیه داد و به کثیف شدن موهاش توسط خاک و سنگریزه ها توجهی نکرد..

_ووه..یعنی شب رو مجبوریم اینجا بخوابیم؟ اما خیلی سرده..

مو مشکی نفسی تازه کرد و جواب داد:

_حتی اگه بارون بند بیاد ما گرم نمیشیم..
چوب ها خیسن و نمیشه باهاشون آتیش درست کرد..

ییبو بیشتر تو بغل جان جمع شد:

_پس مجبوری گرمم کنی شیائو! چون اگه سرما بخورم بلافاصله بیماریم رو بهت انتقال میدم! آخه من آدم خیلی بخشنده‌ایم!

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now