🍀𝙋𝙖𝙧𝙩 03🍀از من عکس گرفتی؟🍀

307 88 134
                                    

♡ ﷽ ♡

.

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou télécharger une autre image.

.

ناهار خوشمزه‌ای که ژوچنگ درست کرده بود؛ اعضا رو دور هم گرد آورد و اتفاقات ساعتی پیش رو از یادشون برد..

ژوچنگ و هایکوان درمورد مسائل کاری صحبت میکردن..هوایسانگ هیجان زده با جیانگ حرف میزد و ییبو و هاشوان با چشم های ریز شده نگاهشون میکردن! البته نه به دلایل یکسان!

ییبو درحال فکر کردن به صدها روش برای "چگونه یک سولمیت خائن را از هم گسسته کنیم؟" فکر میکرد! چون سولمیت عزیزشـ...
سولمیت سابقش درواقع، نیم ساعت تمام بود که با هوایسانگ فک میزد و یه حالی از ییبو نپرسید!

و هاشوان در فکر اینکه چرا اون لپ های مارشمالویی انقدر موقع خندیدن های جیانگ، گاز گرفتنی به نظر میرسن و از همه مهمتر! چرا جیانگ انقدر راحت داره اون کیوتی هارو به برادرش نشون میده؟!

پسر مو بلوند وقتی توجهی از کسی ندید؛ آهی کشید و همون لحظه به طور شگفت انگیزی متوجه شد که تمام مدت رو پیش اون مو مشکیِ بی اعصاب نشسته بود! که خب اهمیتی هم نداشت!

اما ییبو نمیتونست یه جا ساکت بشینه و حتما باید یه جوری خودش رو سرگرم میکرد..
پس کمی به سمت پسر کج شد و پرسید:

_درد داری؟!

جان متعجب از اینکه مخاطب پسر قرار گرفته؛ با تردید پرسید:

_چی؟

ییبو با ابرو به پیشونی پسر اشاره کرد:

_پیشونیت رو میگم..درد میکنه؟

جان پوزخند عجیبی زد:

_جامون عوض شده؟‌ فکر کنم من باید از تو سوال میکردم!

پسر کوچکتر با بیخیالی شونه‌ای بالا انداخت:

_حالا که سوال نکردی! پس من پرسیدم..

پسر بزرگتر چشم غره‌ی نامحسوسی رفت و بی رغبت گفت:

_من ضربه های بدتر از این هم خوردم..
تو نگران بینیِ نازک نارنجی خودت باش!

ییبو که متوجه بی میلی پسر نسبت به مکالمه‌شون شده بود؛ چشم هاش رو ریز کرد و پرسید:

_چرا از من خوشت نمیاد؟ مگه چیکارت کردم؟

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOù les histoires vivent. Découvrez maintenant