🍀𝙋𝙖𝙧𝙩 18🍀خرگوش گاز گرفتنی🍀

296 71 97
                                    

♡ ﷽ ♡

.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

.

باد میون موهای سیاهش می رقصید و نگاه خیره‌ی جان روی درختی در دوردست ثابت موند..

_من داستان خاصی برای تعریف کردن ندارم ییبو..

مو بلوند آرنجش رو روی پشتیِ نیمکت گذاشت:

_منم ازت توقع یه داستان فراطبیعی رو ندارم! این داستانِ زندگیِ واقعیه نه یه رمان آبکی!

جان به تشبیه پسر خندید و گفت:

_خب..وقتی کوچیکتر بودم..دوران مدرسه..
اون زمان اخلاقم برونگرا بود..راحت با بقیه دوست میشدم و همه چیزم رو باهاشون در میون میذاشتم..

بعد یه بار..حتی یادم نیست دقیقا چیکار کردم..فقط یادمه به همراه صمیمی ترین دوستم یه شیطنت بچگانه کردیم..ولی زمانی که مچمون رو گرفتن..همه‌ی تقصیرها رو گردن من انداخت و باعث شد از مدرسه اخراج بشم..

اون برام درس عبرتی شد تا دیگه به کسی اعتماد نکنم..ولی خب..زمانی که به دبیرستان رفتم..با دیدن یه پسر بازیگوش که مدام سعی میکرد باهام ارتباط برقرار کنه..نرم شدم و باهاش رفاقت کردم..

این ویژگی من بود! با هرکس که دوست میشدم نمی تونستم پنهان کار باقی بمونم..
شخصیتم این مدلی بود که همه چی رو با رفیقم در میون بذارم..حتی حس و حالم رو..

پس..وقتی یه بار..از اندام یه پسر خوشم اومد و این رو بهش گفتم..از فردا همه یه جوری نگاهم میکردن..حتی بعضی ها بهم توهین میکردن و انگ همجنس باز بودن بهم میزدن..خنده داره ولی..یکی از دبیرهای جوونمون دیگه تو کلاس راهم نداد!

همون رفیق بی معرفتم..همه جا پخش کرد که شیائوجان به همجنسش گرایش داره و بدن پسرها رو دید میزنه! خودشم دیگه سمتم نیومد..

درست از همون زمان بود که..دیگه واقعا نتونستم به کسی اعتماد کنم..نتونستم با کسی دوست بشم و..خلاصه..ماجرای من همین بود..

ییبو با چشم های عمیق و زیباش به پسر خیره موند و در نتیجه با دلگرمی شونه‌ی پسر رو فشرد..

_کاش می تونستی با من دوست بشی..
اونوقت باور کن ازت یه پلی بوی می ساختم!

جان خندید و جواب داد:

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora