🍀𝙋𝙖𝙧𝙩 34🍀ازدواجت با من بچه بازیه؟🍀

234 60 135
                                    

♡ ﷽ ♡

.

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

.

"°•فلش بک•°"

قایق بزرگ و کرایه‌ایشون که به خشکی رسید؛ پسرها اول از همه پیاده شدن و با هم به سمت روستا دویدن..یکی از روستایی ها با دیدنشون فریاد شادی زد و بقیه رو خبر کرد..

ییبو و جان..واقعا دلشون برای این دهکده و مردمانش تنگ شده بود..و انگار این حس متقابل بود چون در مدت زمان کمی روستایی ها دورشون حلقه زده بودن و با لبخند، ابراز شادمانی میکردن..

_جان؟ ییبو؟!

و وقتی صدای آشنای جونگکوک به گوششون رسید؛ برای لحظه‌ای همه چیز در سکوت فرو رفت..
جئون با چشم هایی سرخ از اشک های جاری نشده به سمت مو مشکی رفت و محکم اون رو در آغوش کشید..جوری که حتی مو مشکی هم بغض کرد و ییبو با خنده هر دوشون رو دلداری میداد..

_خدایا پسرای عزیزم..چقدر خوشحالم که هر دوتون سالمید..نمی دونید تو این مدت چی بهم گذشت..شب ها از نگرانی خواب نداشتم..

و بعد پسر رو از خودش فاصله داد و با حسرت به تک تک اجزای صورتش نگریست:

_آه خدایا شکرت! وقتی فنگ چان هرگز برنگشت؛ ما فکر کردیم که براتون اتفاقی افتاده..

شیائوجان با عذاب وجدان و شرمی که گریبان گیرش شده بود؛ سرش رو پایین انداخت:

_منو ببخشید..من نتونستم آقای فنگ رو نجات بدم و اون...

و وقتی جمله‌اش ناقص موند؛ ییبو با همدردی شونه‌اش رو فشرد و جونگکوک فوری گفت:

_میدونم که تقصیر شما نبود پس انقدر گرفته نباش..و تو ییبو! بیا اینجا ببینم!

و فوری ییبوی خندان رو به آغوش گرمش دعوت کرد..

_خب انگار ما رو یادشون رفته!

دو پسر با خوشحالی به سمت صدا برگشتن و با تهیونگی که دست دخترش رو گرفته بود؛ مواجه شدن..یورونگ به سرعت دوید و به پای جان چسبید:

_ژانی!

مو مشکی با لبخند پررنگی دختربچه رو بغل گرفت و ییبو هم با خنده به آغوش تهیونگ رفت..تهیونگ دستی به شونه‌ی پسر مو قهوه‌ای زد و گفت:

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ