♡ ﷽ ♡
.
.
تقریبا همه چیز آماده بود..به جز یک چیز که اون هم فریب نگهبان بود..و خوشبختانه اون ها چند ساعتی تا نیمه شب فرصت داشتن..
_خب نگفتی چطوری قراره نگهبان رو قال بذاریم!
جان دستی به گوشواره های مشکیش کشید و گفت:
_موبایلت رو بده..
ییبو بی معطلی تلفن همراهش رو به دست پسر بزرگتر سپرد و منتظر ادامهی نقشه شد..مو مشکی هم با جزئیات توضیح داد:
_باید از همون ترفند اون شب استفاده کنیم..
یادته دو شب پیش که پام بریده شد؛ اونا چه فکری درموردمون کردن؟!مو بلوند با یادآوری اون شب و دردی که پسر بزرگتر کشید؛ اخم هاش به هم گره خورد و گفت:
_خب؟!
_خب! حالا هم همون کارو میکنیم..اگه اونا فکر کنن ما در حال رابطه هستیم؛ وارد چادرمون نمیشن و کاری به کارمون ندارن..
امروزم که پونزدهم نیست!مو بلوند با تعجب پلکی زد:
_اونوقت چطوری قراره اینکارو کنیم؟
جان موبایل رو جلوی صورت پسر تکون داد:
_با استفاده از این سلاح خطرناک! صدامون رو ضبط می کنیم و در یک زمان مشخص، بعد از پلی کردن صدا از اینجا فرار می کنیم!
مو بلوند با شگفتی خندید:
_خوشم به هوشت فقط!
جان پوزخند جذابی زد و به پسر کوچکتر نزدیک شد و مقابل صورتش زمزمه کرد:
_خب همسر عزیزم! برای یه شب داغ و پر هیجان آمادهای؟
ییبو با شیطنت خندید و چشمکی زد:
_من برای تو همیشه آمادهام بیبی!
جان تو گلو خندید و دکمهی ضبط صوت رو فشرد..
حالا نمایش شروع میشد و بازیگران باید مهارت زیادی به خرج میدادن..به طور هماهنگ آه و ناله های فیکی سر میدادن و به سختی برای مهار خندهشون تلاش میکردن..این شرایط واقعا خجالت آور بود ولی چارهای نداشتن..
YOU ARE READING
𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction🍀𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑳𝒐𝒔𝒕 𝑰𝒏 𝑻𝒉𝒆 𝑱𝒖𝒏𝒈𝒍𝒆 🍀𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝒀𝒊𝒁𝒉𝒂𝒏(𝐿𝑆𝐹𝑌) 𝑽𝑲𝒐𝒐𝑲/𝑱𝒊𝑿𝒖𝒂𝒏 🍀𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑨𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆/𝑪𝒐𝒎𝒆𝒅𝒚/𝑫𝒂𝒊𝒍𝒚 𝑳𝒊𝒇𝒆 🍀𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 : °•𝔂𝓪𝓭𝓮𝓰𝓪𝓻•° 🍀 گمشده در جنگل🍀 🍀خلاصه: ژو چنگ...