🍀𝙋𝙖𝙧𝙩 13🍀تو فقط یه پیگی کیوتی🍀

295 79 131
                                    

♡ ﷽ ♡

.

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

.

صبح با تابش بی رحمانه‌ی نور خورشید و صدای دل انگیز پرندگان، چشم هاش رو باز کرد و دم عمیقی از هوای پاک جنگل گرفت..

صدای سوختن هیزم در نزدیکی شنیده میشد..پس به طرف صدا برگشت و مو مشکی رو دید که با حوصله و آرامش در حال درست کردن نیمرو روی یه تیکه سنگه!

کش و قوسی تو جاش رفت و نیمخیز شد:

_شیائو! تو شبیه یه کدبانوی کامل رفتار میکنی!

جان با شنیدن صدای بم و کلفتِ اولِ صبح پسر، سرش رو بلند کرد و بی توجه به حرف مزخرفش گفت:

_صبح بخیر!

ییبو کامل تو جاش نشست و به نیمرویی که بر روی سنگِ روی آتش درست می شد؛ نگاه کرد..نیشخندی زد و با لحن شیطونی گفت:

_اوه درست شبیه فیونا! بگو ببینم چطور این تخم ها رو گیر آوردی؟ نکنه مثل پرنسس فیونا اونقدر جیغ کشیدی تا پرنده بترکه؟!

و لحظه‌ای بعد، خودش با تصور شیائوجانی که مقابل یه گنجشک ایستاده و مثل فیونا براش آواز میخونه؛ صدای خنده‌اش بلند شد..

شیائو آه تاسف برانگیزی کشید و گفت:

_چرا تو انقدر احمقی پسر؟!

مو بلوند ساکت شد و همچنان با لبخند به پسر نگاه میکرد..جان هم بدون بلند کردن سرش توضیح داد:

_خیلی اتفاقی وقتی داشتم دنبال خوراکی می گشتم؛ یه لونه‌ی خالی با سه تا تخم پرنده دیدم و برش داشتم..حتی نمیدونم تخم چه پرنده‌ایه!

مو بلوند سری تکون داد و با گفتن "میرم دست و صورتم رو بشورم" به سمت رودخانه رفت..همون لحظه طوطی سبز رنگشون، دست از دور دورِ اولِ صبحی برداشت و کنار پسر مو مشکی نشست..

_گرسنه‌ای؟

_گرسنه‌ای! گرسنه‌ای!

جان لبخندی زد و مقداری بادام درختی که اول صبح جمع کرده بود؛ مقابل پرنده ریخت و طوطی هم بی معطلی مشغول خوردن شد..

مو بلوند که اومد؛ نیمرو رو با دست برداشتن و میل کردن! نه نونی بود..و نه ادویه‌ای! اما بهتر از هیچی بود و از گرسنگی نجاتشون میداد..

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ