🍀𝙋𝙖𝙧𝙩 17🍀ازت خوشم میاد🍀

317 66 158
                                    

♡ ﷽ ♡

.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

.

مو مشکی با دقت و ملایمت پارچه‌ی نم دار رو به بازوی سوخته‌ی ییبو می کشید..

_آی..یکم یواش تر!

_باشه ببخشید..

_باید میذاشتی نامجون لائوشی انجامش بده!

جان اخمی کرد و جوابی نداد..نمی تونست اجازه بده کسی غیر از خودش بدن لخت ییبو رو ببینه..بنابراین همه‌ی توضیحات رو از نامجون یاد گرفت تا خودش انجامش بده..

بازوی ییبو به اندازه‌ی یه کف دست سوخته بود و جان نمی دونست چرا توی قلبش انقدر احساس درد میکرد!

_آه فکر کنم جاش هیچوقت نره..

و گوشه‌ی لب هاش به سمت پایین خم شدن..
جان لبخند محوی زد..خم شد و بعد از کاشتن بوسه‌ای روی جای سوختگی، خیره به چشم های متعجب و شرور ییبو گفت:

_این چیزی از زیباییت کم نمیکنه!

ییبو خندید و جواب داد:

_چطور میتونی انقدر قشنگ لاس بزنی؟!

مو مشکی تو گلو خندید و جوابی نداد..
داروی گیاهی رو روی زخم گذاشت و با احتیاط بانداژش کرد..لباس پسر کوچکتر رو به کناری انداخت و لحافش رو مرتب کرد..

_بگیر بخواب هنوز تا طلوع آفتاب فرصت هست..

مو بلوند دستی به موهای آشفته‌اش برد و پرسید:

_پس جئون جونگکوک و همسرش کجا میخوابن؟

مو مشکی بالش خودش رو کمی پف داد:

_نامجون لائوشی گفت اونا فعلا خونه‌ی خودش میمونن..خونه‌ی کیم نامجون هم نزدیک همین بهداریه..

_هوم

کمی میونشون در سکوت گذشت..
که مو مشکی تردید رو کنار گذاشت و تار موی بلند و بلوند جلوی صورت پسر رو کنار زد:

_هنوزم تو دق دادن من مهارت داری ییبو!

ییبو خندید و دست جان رو گرفت:

_ولی تو خیلی رمانتیک بودی شیائو!
چی گفته بودی؟! عام...

موذیانه جلوی صورت پسر خم شد و لب زد:

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now