♡ ﷽ ♡
.
.
بعد از پارک کردن ماشین، هر دوشون مقابل درب خونه ایستادن و جان بعد از پایین گذاشتن کیسه های خرید، کلاه هودی سیاهش رو روی سرش انداخت و قفل در رو باز کرد..
دو پسر داخل شدن و بعد از باز کردن در خونه، اصلا انتظار مواجه شدن با چنین صحنهای رو نداشتن! آقای شیائو در حال شنا رفتن بود و این مسئلهای نداشت..مسئله این بود که آقای وانگ چرا روی کمر آقای شیائو دراز کشیده بود و اون رو برای شنا زدن تشویق میکرد؟!
_بابا؟!
آقایون با شنیدن صدای بلند و حیرت زدهی پسرهاشون از جا پریدن و فوری سر و وضعشون رو مرتب کردن..ییبو با تعجب پلک زد و پرسید:
_بابا داشتی چیکار میکردی؟!
آقای وانگ گلوش رو صاف کرد و چشم غرهای به پسرش رفت:
_هیچ کار! وانگجی گفت که وزنه بردار بوده..
منم از سر شوخی خواستم ببینم هنوزم میتونه اجسام سنگین رو بلند کنه!آقای شیائو هم فوری تایید کرد که باعث خندهی بی صدای مو آبی شد..ییبو دست به سینه ایستاد و با پوزخند معناداری گفت:
_اوه که اینطور! فقط ازتون خواهش میکنم که دوتایی به مادرهامون خیانت نکنید چون هیچ دلم نمیخواد که با جان "برادر" بشم!
جان اینبار بلندتر خندید که آقای وانگ با عصبانیت دمپایی ابریش رو تو صورت پسرش پرت کرد:
_خجالت نمیکشی بی حیا؟! فکر کردی همه مثل خودت دنبال مرد های عضلهای و مو مشکیان؟!
پدر جان با چشم های درشت شده غر زد:
_پس کی بود دو دقیقه پیش میگفت
"از موهای مشکیت خوشم میاد"؟!آقای وانگ ووشیان فوری انکار کرد:
_من اینو نگفتم! من فقط گفتم موهای مشکی به چهرهات میاد!
دو پسر با خنده به همدیگه نگاه کردن و در نهایت ییبو برای ایجاد صلح پرسید:
_خیلی خب باشه..حالا میشه بگید خانم ها کجان؟
آقای شیائو اینبار جواب داد:
YOU ARE READING
𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction🍀𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑳𝒐𝒔𝒕 𝑰𝒏 𝑻𝒉𝒆 𝑱𝒖𝒏𝒈𝒍𝒆 🍀𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝒀𝒊𝒁𝒉𝒂𝒏(𝐿𝑆𝐹𝑌) 𝑽𝑲𝒐𝒐𝑲/𝑱𝒊𝑿𝒖𝒂𝒏 🍀𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑨𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆/𝑪𝒐𝒎𝒆𝒅𝒚/𝑫𝒂𝒊𝒍𝒚 𝑳𝒊𝒇𝒆 🍀𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 : °•𝔂𝓪𝓭𝓮𝓰𝓪𝓻•° 🍀 گمشده در جنگل🍀 🍀خلاصه: ژو چنگ...