🍀𝙋𝙖𝙧𝙩 28🍀من شیائوجان رو میخوام🍀

255 64 195
                                    

♡ ﷽ ♡

.

.

چند روزی بود که با هاشوان موسیقی تمرین میکرد و از رویاش غافل نمیشد..پدر عزیزش بعد از یک گفت و گوی طولانی تونسته بود مادرش رو راضی کنه و مو مشکی بی معطلی این خبر رو به گوش پسر کوچکتر رسونده بود..

و حالا ما مو بلوند ذوق زده‌ای رو داریم که اصلا نفهمید چرا همون لحظه جوگیر شد و وسط سالن داد زد "من شیائوجان رو میخوام!"

که البته همونجا یه حمله‌ی خفیف به آقای وانگ دست داد و ژوچنگ در حالی که پسرخاله‌ی احمقش رو به بار فحش می بست؛ به کمک شوهرخاله‌ی بیچاره‌اش رفت..

و الان اون ها اینجا بودن! ییبو روی مبل تک نفره مقابل تمام اعضای خانواده نشسته و درست مثل یه مجرمِ در حالِ بازجویی شده بود..

و بالاخره سکوت مرگبار خونه توسط میا شکسته شد که با خنده‌ی معذبی گفت:

_لطفا اینطوری نگاهش نکنین..اگه منم باشم میترسم! فقط چرا با هم حرف نمیزنید؟

و ژوچنگ در دل قربون صدقه‌ی همسر مهربون و بالغش رفت..مادر ییبو نمی تونست لبخندهای پنهانی و عجیبش رو کتمان کنه و عجیب تر این بود که گاهی خنده هاش به شکل لب های آویزون و غمگینی تبدیل میشد که مو بلوند معنی هیچکدوم رو نمی فهمید!

_پس..تو به اون پسر خرگوشیه علاقه داری؟!

و بله! مادر ییبو بود که این جمله رو گفت و چشم غره‌ای از همسرش دریافت کرد..مو بلوند لبخند ریزی روی لب هاش نشوند و جواب داد:

_دلت نمیخواد دامادت شبیه خرگوش باشه؟! عضله داره ها!

ژوچنگ با دست تو پیشونیش کوبید و پدر ییبو با خشم داد زد:

_ساکت شو پسره‌ی بی حیا! از حرفت پایین هم نمیای هیچ..بلکه اینطور با شرمی از...
پروردگارا ما رو ببخش!

مو بلوند با اخم دست به سینه شد:

_خب دروغ که نمیگم..الان مشکل شما با عضله هاشه؟! میگم بره آب کنه!

و بالاخره مرد سالخورده نتونست طاقت بیاره و کوسن رو تو صورت پسرش پرت کرد:

_خفه شو وانگ ییبو! رفتی عاشق یه مرد شدی حالا توقع داری با خوشحالی بغلت کنم و کل روستامون رو شیرینی بدم؟!

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOù les histoires vivent. Découvrez maintenant