🍀𝙋𝙖𝙧𝙩 24🍀لطفا نرو🍀

254 68 189
                                    

♡ ﷽ ♡

.

Ups! Tento obrázek porušuje naše pokyny k obsahu. Před publikováním ho, prosím, buď odstraň, nebo nahraď jiným.

.

سه روز..دقیقا سه روز از تمام شدن غذا و گم شدنشون میون دریای بی پایان می گذشت..
دریا بی ملاحظه دو پسر رو درون تختشون تکون میداد و براشون لالاییِ مرگ میخوند..

دو پسر حتی دیگه جون نداشتن که سرجاشون بشینن..جان به بدنه‌ی قایق تکیه داده و ییبو هم کنارش دراز کشیده بود..

لایلا با دیدن اون شرایط غم انگیز پر زد و مقابلشون نشست..مو بلوند نگاهی به طوطی انداخت و لب های خشک و ترک خورده‌اش رو باز کرد:

_آه این پرنده‌ی سمج..چرا هنوز دنبال ماست؟!

مو مشکی با بیحالی پلک زد و جوابی نداد..
پسر کوچکتر به سختی بدن دردناکش رو تکون داد و تو جاش نشست..لبخند بی جونی نثار پرنده‌ی وفادارش کرد و انگشت اشاره‌اش رو به آرومی روی منقار طوطی کشید..

_لایلا! دیگه بهتره از اینجا بری..
دیگه دنبالمون نیا و برو پی زندگی خودت..

_برو پی زندگی خودت! برو پی زندگی خودت!

مو بلوند حتی حال نداشت که به بلبل زبونی های طوطیِ خوش حرفش بخنده..پس فقط همونجا نشست و نظاره گر بال زدن و اوج گرفتن طوطی شد..

با شنیدن صدای افتادن چیزی به عقب برگشت و شیائوجانی رو دید که با وجود افتادنش روی زمین، باز هم سعی در نشستن داره..

آهی از میون لب هاش خارج شد و دوباره به حالت خوابیده‌اش برگشت و دراز کشید..مو مشکی بهش نگاه نمیکرد..از دیدن چهره‌ی رنگ پریده و بیحال مو بلوند خجالت می کشید و همه چیز رو تقصیر خودش می دونست..پس نتونست این شرمندگی رو طاقت بیاره و صدای ضعیفش به گوش رسید:

_معذرت میخوام..

مو بلوند ابرویی بالا انداخت و منتظر ادامه‌ی جمله‌ی پسر شد..و مو مشکی هم دوباره لب باز کرد:

_تقصیر منه که انقدر بی عرضه بودم و نتونستم هیچکدوممون رو نجات بدم..

ییبو چشم هاش رو تو حدقه چرخوند..دست پسر رو کشید و اون رو کنار خودش انداخت و مجبورش کرد که دراز بکشه..

𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙄𝙣 𝙏𝙝𝙚 𝙅𝙪𝙣𝙜𝙡𝙚☘︎ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈKde žijí příběhy. Začni objevovat