¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
.
_آخه عزیزم دوربین بچه رو چرا گرفتی؟
مرد در حالی که با دقت به دوربین نگاه میکرد؛ به سمت تخت رفت و روش نشست..
_نترس..بهش پس میدم..
زن با آرامش کنار همسرش نشست:
_پس از اول چرا گرفتی؟
مرد دوربین رو روشن کرد و جواب داد:
_تنها راهی که میتونم باهاش احساسات ییبو رو بشناسم؛ همین دوربینه! اون همیشه فقط چیزهایی که خیلی دوسشون داره نگه میداره و بقیه رو بعد از یه مدت پاک میکنه..
و فایل های متفاوت رو از نظر گذروند و وارد فایل "شازده کوچولوی کله سیاه" شد.. با دیدن عکس هایی که مشخص بود به طور ناگهانی و بدون اطلاع پسر مو مشکی گرفته شده؛ زن لبخند ریزی زد و مرد هم ابرویی بالا انداخت..
اونجا چند فیلم هم به چشم میخورد..پس بازش کرد و با صدای شاد و خندان پسرش مواجه شد:
_جان؟ شیاجان؟ اینجا رو نگاه کن!
مو مشکی در حال چکش زدن به دیوار خانهای به نظر میرسید..خانهای نیمه کاره که تازه در حال تعمیر دیوار اون بودن..
_فامیلیِ من "شیائو"ـه نه "شیا" جناب وانگ!
صدای خندهی مو بلوند به گوش رسید و دوباره تکرار کرد:
_منو نگاه کن!
مو مشکی اینبار دست از چکش زدن کشید و به سمت پسر کوچکتر برگشت که دوربین رو تو دستش دید..چشم هاش درشت شد و با تعجب گفت:
_ییبو! الان وقت بازیه؟! همه مشغول کارن از چی فیلم میگیری؟
_میخوام از اینجا یکم خاطره داشته باشیم.. زیاد طول نمیکشه..
پسر بزرگتر شونهای بالا انداخت و میخ دیگهای برداشت:
_باشه جناب مستندساز! میخواید درمورد چه موضوعی فیلمبرداری کنید؟!
پسر کوچکتر خندید و دوربین رو جلوی صورت پسر برد که مو مشکی فوری عقب کشید: