Part1

1.6K 163 26
                                    

سئول،کره جنوبی

_جیمین خواهش میکنم

جونگکوک باز هم اصرار کرد اما انگار جیمین لج کرده بود:عوضی صد دفعه بهت گفتم پرفسور گفته امروز همه منتخب ها باید توی آزمایشگاه باشن همچنین تاکید کرده اگه تو نیای از چشم من میبینه و یه هفته تعلیق میشم تو که نمیخوای دوست جونت توی انجام آزمایش دوست داشتنیش تعلیق بشه،هوم؟

جونگکوک:من چه گهی خوردم اخه سر کنجکاوی برداشتم پروژه گرگیس و امضا کردم وآزمایش مخفی حضور داشتم.اونا دارن دور از چشم دولت یه موجود ناشناخته تولید میکنن میفهمی جیمین،اون توله گرگ معلوم نیست وقتی آزمایش هاش تموم بشه تبدیل به چه هیولایی بشه!

جیمین با چشمایی که سعی میکرد ازش اکلیل بیرون نزنه نگاهشو به جونگکوک داد:کامان بچ،اون توله قراره یه موجود خفن باشه من در انتظار زمانیم که دستگاه و ازش جدا کنن و چشماش باز بشه اون تمام مراحل آزمایش و با موفقیت تموم کرده فقط مونده یه خون خاص که بهش تزریق شه و بعد 24 ساعت بوم اون توله چشماشو باز میکنه.

جونگکوک حرصی نفس کشید:
جیمین میدونی اون خون داره از کجا میاد؟ گنبد فوجی تاحالا شنیدی؟سرد ترین نقطه زمین ...
خونی که میخوان بهش تزریق کنن مربوط به خطرناک ترین نوع گرگ که یه زمانی تو اون گنبد فوجی حکمرانی میکرده میدونی چند سال ازش گذشته؟ حتی افسانه هاشم ترسناکه میفهمی؟...ما حتی مطمئن نیستیم قراره چه اتفاقی بیوفته این پرفسور احمق فکر میکنه با به وجود آوردن اون گرگ به شکل دست ساز میتونه کنترلش کنه...

به محض اینکه سمت جیمین برگشت و اونو درحال چرت زدن دید دستشو روی میز کوبید و جیمین بیچاره ترسیده توی جاش با چشمای درشت شده نشست:
چه مرگته جئون فاکینگ جونگکوک

جونگکوک فکش و فشرد تا عربده نزنه:
دلم میخواد با یه لگد از پنجره پرتت کنم بیرون احمق دوساعته دارم قصه برات تعریف میکنم؟

جیمین درحالی که سعی داشت خمیازه نکشه سرشو روی میزش گذاشت و خم شد :
جئون شی تمام چیزایی که الان گفتی خودم تحقیق کردم با این تفاوت که اولین باره راجب اون گرگ منطقه فوجی میشنوم

چشماشو ریز کرد و ادامه داد:
بگو ببینم از کجا راجب این گرگ فهمیدی واقعا اطلاعاتت درسته یا از خودت دراوردی منو قانع کنی عقب بکشم

جونگکوک لباشو تر کرد و با کمی من من گفت:
عه خب میدونی یادته آخر پروژه پرفسور پرونده گرگ و بهم داد تا به اتاق مخفی ببرم اون...
جیمین با چشمای از حدقه درومده تو جاش پرید:
کوک نگو که اطلاعات پرونده و خوندی...

کوک با دستاش صورتشو پوشوند:کاش نمیخوندم جیم از وقتی خوندمش حس میکنم باید دو پا دیگه قرض کنم و فرار کنم

جیمین با دهان باز مونده دستشو روی سرش گذاشت و لب زد:
یا مسیح یعنی چیزایی که راجبش گفتی حقیقت داشت...

«𝗜𝗰𝗲 𝗦𝘁𝗼𝗻𝗲»Место, где живут истории. Откройте их для себя