Part21

599 136 154
                                    

_جیمین...جیمین...مثل خرس افتادی ها



جین با کلی سر و صدا تونست کمی جیمین رو هوشیار کنه:هـــــوم..



-:هوم و زهرمار...دیشب چه غلطی میکردید... اتاق این رنگ پریده چیکار میکنی؟



جیمین با کمی مکث یادش اومد تو اتاق یونگی خوابیده،تیز سرشو بلند کرد و با چشمای پف کرده اش دنبال یونگی که کنارش نبود میگشت...



-:اگه دنبال اون رنگ پریده ای پایینه،رفت برات صبحونه بیاره...نامجون و تهیونگ وقتی دیدنش کرک و پراشون ریخته،نزاشتن برگرده بالا...مارک چیه؟...دارن خودشونو هلاک میکنن برای مارک یونگی...



جیمین سعی کرد عادی باشه و آروم بشینه: خب چی بگم آخه...من خودمم هنوز نمیفهمم چخبره اینجا...جونگکوک کجاست حالش خوب شد؟..آخ..



جین هول شده شونه جیمین رو گرفت و کمکش کرد بشینه:دیشب با یونگی بودی،میدونم...ولی چرا به این روز افتادی...جونگکوک ام خوبه تو اتاقشه...



جیمین ضعیف خندید:میشه انقدر سوال نپرسی...


جین اخم کرد:نه نمیشه...بچه نابود شدی اینجا...



همون لحظه در باز شد:جیــــمیـــن



با دیدن جونگکوک نگاه هردوشون بهش برگشت:یا...چتونه سر صبحی اومدید بالا سرم...برید بیرون میخوام برم حموم...



اما جونگکوک بی توجه به درخواست جیمین رو تخت کنارش نشست:حالت خوبه؟



همون لحظه دماغش چین خورد:اوه...بوی گل یاس و پرتقال داره خفم میکنه....



جیمین با خنده از روی تخت هولش داد:گمشید بیرون...



-میشه برید بیرون!



هرسه همزمان با یونگی که سینی صبحانه بدست وارد اتاق میشد روبه رو شدن...

«𝗜𝗰𝗲 𝗦𝘁𝗼𝗻𝗲»Where stories live. Discover now