Part4

632 140 31
                                    

تهیونگ تمام مدت نگاهای زیر زیرکی نامجون به جین رو دیده بود،با آرنج به پهلوش ضربه زد:چرا اینجوری نگاش میکنی نامجون...

نامجون نگاه هول شده اش و به صورت تهیونگ برگردوند:حس میکنم یجا دیدمش...

تهیونگ مشکوک چشماشو ریز و با سوالش نفس نامجون و حبس کرد:آم...ببخشید جین شی

جین نگاه سوالیشو به تهیونگ داد:بله

تهیونگ یکم توی جاش جا به جا شد:بی ادبی نباشه اما میشه بپرسم تا به حال گنبد فوجی یا آلمان رفتید؟

جین با اسم گنبد فوجی انگار حس بدی بهش دست داده باشه نگاه مشکوکش و بین اون دوتا چرخوند گنبد فوجی اینقدری سرد بود که نشه آدم عادی اون جا حتی به عنوان گردش هم نرفت.

پس از جلد مشکوکش خارج نشد:چطور؟

نامجون پوزخندی زد اصلا دلش نمیخواست با دروغ خودشو بخواد با کلی دردسر بینشون جا بده چون حتی اگه اونام الان قبولشون نکنن با اومدن یونگی خواه ناخواه مجبورن قبولشون کنن:من و تهیونگ از گنبد فوجی میایم و مدتی آلمان زندگی کردیم سوال تهیونگ ام برای این بود که به شدت اشنا میایی ....

جین و جونگکوک و جیمین که با شنیدن اسم گنبد فوجی که چشماشون گرد شده بود به هم نگاه کردن اگه میخواستن رو راست باشن از غریبه هایی که تو خونشون راه داده بودن حسابی ترسیده بودن تو همین حین جونگکوک سعی کرد با گوشیش تماسی بگیره چون داشت نسبت بهشون احساس خطر میکرد همین که خواست شماره بگیره گوشی از دستش کشیده شد پشت بندش صدای تهیونگ بود: عا عا اینکه به کسی که نجاتت داده مشکوک باشی کار زشتیه جونگکوک شی

جونگکوک عصبی سعی کرد گوشیو پس بگیره : بده به من گوشیمو،باید میفهمیدم شما تعقیبم میکردید.حسم میگفت دارم تعقیب میشم...
تهیونگ تکخندی زد :آروم بانی کوچولو اینجا گرگ گرسنه نیست که اینجوری هول کردی

جیمین یکم این پا و اون پا کرد:میشه بهمون توضیح بدید چرا با هدف به جونگکوک نزدیک شدید؟اینکه گنبد فوجی بودید ربطی به این قضیه داره؟

نامجون حالا نگاه تیزش جیمین و هدف قرار داده بود: بنظرم بهتره برات تعریف نکنیم که....
نفس عمیقی کشید و سعی کرد عصبانیتش کاهش بده.
باید یه دروغی سرهم میکرد تا اعتمادشو جلب کنه،وگرنه از یونگی عقب میوفتاد اما باید قاطی دروغاش یه سری حقایق ام میگفت:اومممم خب جیمین،میتونم جیمین صدات کنم دیگه؟

جیمین با سر تایید کرد پس نامجون ادامه داد:من و تهیونگ یه آدم معمولی نیستیم و بخاطر شما اینجا هستیم یجورایی اسمش و بزار پیش بینی من میتونم زندگی گذشته شمارو ببینم و اینکه اینجاییم اصلا لازم نیست بترسید ما فقط فهمیدم شماها یه دانشجو هستید و الانم دارید روی یه گرگ سفید ازمایشات خاصی انجام میدید و اینکه اون گرگ از خطرناک ترین گرگ منطقه فوجی بوده خبر داریم،فهمیدیم تو میخوایی اون گرگ و نجات بدی و ماهم اومدیم دنبال اون گرگ چون هرچی باشه اون گرگ آلفای ماست و بهترین دوستمون پس حضورمون و بزار پای کمک بهت جیمین ما هیچ آسیبی قرار نیست بهت بزنیم.

«𝗜𝗰𝗲 𝗦𝘁𝗼𝗻𝗲»Where stories live. Discover now