با حس نفسای تند جیمین به چشم هاش خیره شد،با دیدن چشمای خمار بنفشش ابرو بالا انداخت:امگا؟
امگا با ناله ی کوچیکی محکم گردن یونگی رو بغل کرد جوری که نفسش تنگ بشه و به سینه جیمین فشرده بشه:آروم باش...
امگا با شنیدن زمزمه ی یونگی رایحه غمگینش بیشتر پخش شد...یونگی گیج بود و نمیدوست چی باعث شده امگای جیمین بخواد برای اولین بار اینجوری خودشو نشون بده...دفعه قبل فقط چشمای جیمین تغییر کرد تا هیت بشه اما الان خود امگا خواسته بود بیرون بیاد...پس مخالفت نکرد و چند ثانیه ساکت موند تا خود امگا تصمیم بگیره قراره چی بگه...
بعد چند ثانیه حلقه دستاش باز تر شد و یونگی سرشو بلند کند اما با دیدن گونه های خیس از اشک و لب های نیمه بازش اخم کرد:حرف بزن امگا ....چی اذیتت میکنه...
لب هاش لرزید و آروم گفت:من و جیمین..خیلی ترسیدیم..فکر کردیم فقط بخاطر رات با ما بودی..بدون مارک کردن تنهامون گذاشتی..
یونگی کلمه فاک رو زیر لب گفت و کنار جیمین دراز کشید و امگاش و تو بغل خودش کشید و رایحه آرامش بخشش رو آزاد کرد...صورت جیمین روی قفسه سینه اش قرار گرفت با لرزش شونه های جیمین توی بغلش ....دستشو پشت کمرش گذاشت و آروم نوازشش کرد و گفت:نترس امگای لجباز...من هیچوقت تو و جیمین رو تنها نمیزارم.
یونگی نمیخواست آلفاشو بیرون بیاره...دلش میخواست امگای جیمین رو بشناسه ...میخواست بفهمه جیمین با چه امگایی یکی شده...
به حالت فین فین ضعیفش خندید و به خودش فشارش داد.
_آلفا...خفه شدم.
فشار دستش و کمتر کرد..
-آلفا؟
+جانم..
-من و جیمین رو دوست داری؟حتی اگه جفتت نباشیم؟
یونگی کمی مکث کرد،تا همین جا هم مطمئن بود حتی اگه جیمین جفتش نباشه ام مشکلی نداره:هیچ مشکلی باهاش ندارم بیبی امگا... خود واقعیت رو دوست دارم.جیمین پشت پلک های امگاش با شنیدن این حرفا که اگه خودش بود جرئت زدنش رو نداشت از لذت به خودش پیچید و توی ذهنش زمزمه کرد:دلم میخواد جفت واقعیش باشم.
امگا با احساسات جیمین درگیر بود و از طرفی آلفاش خواستارش بود"میخوام بهت اعتماد کنم آلفا"
با برگشتن جیمین به خود واقعیش از این تغییر یهوی ناله ای کرد...یونگی به صورتش نگاه کرد،با دیدن چشمای مشکی جیمین آروم گفت:حالت خوبه؟
-خوبم یکم سرم درد گرفت...
-خب عادی...با غرش آلفاش از حس کردن امگای جفتش ساکت شد:آخ
یونگی سرش رو روی شونه جیمین فشرد،جیمین رو نگران حالتش کرد:یون...وای
با احساس عجیبی که داشت یونگی رو محکم تر بغل کرد...
یونگی با حس جفت بودنش با جیمین خندید و شونه هاش تکون خورد...جیمین با تعجب بهش خیره شد:داری میخندی؟
YOU ARE READING
«𝗜𝗰𝗲 𝗦𝘁𝗼𝗻𝗲»
Fanfiction🐺❄سنگ یخ 🐺❄ژانر:عاشقانه،اسمات،امگاورس،فانتزی 🐺❄کاپل اصلی:یونمین 🐺❄کاپل فرعی: نامجین،(تهکوک"ورس") ❄🐺خلاصه: جیمین یا باید برای زندگی جدیدش میجنگید...یا خودش و تسلیم آلفای برف زندگی گذشته اش میکرد که به شدت کینه ای بود.... ـــــــــ نامجون باید د...