Part9

613 146 43
                                    

با جونگکوک توی اتاق منتظر تموم شدن سرم جین بودیم و جین خواب بود،من و جونگکوک ام از بی حوصلگی گاهی چرت میزدیم دست جونگکوک و گرفتم و روی مبل بیمارستان روی پاهاش دراز کشیدم و تصمیم گرفتم یه کم بخوابم....

هنوز چشم هام گرم خواب نشده بود که در اتاق باز شد و قدم های کسی شنیده شد قصد نداشتم چشمامو باز کنم شاید اشتباه اومده باشن اما صدای حرفاشون شنیدم..
-بنظرت اصلی بین ایناست؟
-مگه اومدی تعیین کیفیت کنی که اصل و فیک کدومه؟بهمون فقط نشونی یه امگای خاکستری داد،اخه ما چطوری یه نیمه امگا و انسان که هیچ عکسی ازش نداریم پیدا کنیم؟این سه تا هم آدم هستن.

با فشار ریزی که به دستم وارد شد فهمیدم جونگکوک ام مثل من بیداره منم به تقلید خودش دستشو فشردم تا بگم منم بیدارم.

فکر میکردن ما خوابیم و باهم پچ پچ میکردن اما ما حتی نفس ام نمیکشیدیم تا کلامشون از دستمون در نره:از اون حس فاکی بویاییت استفاده کن احمق.
-استفاده کردم احمق من آلفای ردهCام برای فهمیدن دقیقش آلفای ردهBباید باشه
-اون دوتا حرومی فقط آلفای ردهBهستن که الانم آواره زیر پل شدن چون آلفای محافظشون به فاک رفته.
-وقت و تلف نکن اینا نیستن بیا بریم.
-بریم اما من فکر میکنم توی این بیمارستانه،چون گرگم منو اینجا آورد اما نمیدونم چرا اومدیم داخل دیگه نمیتونه پیداش کنه...

در اتاق که بسته شد جیمین توی جاش نشست و چشمای درشتش تا آخر باز شد:اینا دنبال من بودن؟نامجون بهم گفته بود که گرگ دارم.

جونگکوک با چشمای بازش خندید:نمیدونم چرا حس فیلم فانتزی،جنایی دارم..

با مشت به بازوش کوبیدم:توی این دیوونه خونه داری به چی فکر میکنی؟
-حیف سرم وصله وگرنه همین الان اولین چیزی که دستم برسه برمیدارم میزنم توی سر جفتتون،اصلا اون سه تا گشاد احمق عین خیالشون نیست دیدی تا دوستشون برگشت که دیگه مارو یادشون رفت،حیف،حیف میترسم سگ شن گازم بگیرن وگرنه خودم میکشتمشون روحشون ام کنسرو میکردم زندگی بعدی نداشته باشن ،عه عه مگه خود احمقش نگفت وقتی یونگی رو برگردونیم جیمین تو خطره خب کو تن لشش کو یکی جواب منو بده الان که این گرگینه های بزغاله اینقدر راحت اومدن اینجا خبرش کجاست؟...

با دیدن قرمز شدن گوش های جین از عصبانیت و ترسش و غرغرهاش قهقه منو جونگکوک بالا رفت.
جین حرصی شد:زهرمار،بایدم بخندین،به من نخندید به کی بخندید،عین چی سنکوب کردم.

وقتی خنده هامون تموم شد جونگکوک توی فکر فرو رفت:حق با جینه،نامجون خودش گفت اگه یونگی برگرده تو توی خطری پس چرا نیومدن باهامون؟بااینکه مطمئنم هیچ کار خاصی برای نیومدن ندارن....

پوزخندی زدم و از مبل بلند شدم و کنار پنجره ایستادم:پول نمیدیم که بهشون یا اونا وظیفه ای ندارن در قبال ما بهتره بهشون تکیه نکنیم،هرچی بیشتر بهشون تکیه کنیم باعث به وجود اومدن یه مکان امن میشه که بعدا نمیتونیم از خودمون دفاع کنیم و همش منتظریم اونا بیان از ما دفاع کنن.

«𝗜𝗰𝗲 𝗦𝘁𝗼𝗻𝗲»Where stories live. Discover now