جونگکوک با عجله سمت مغازه راه افتاد به محض وارد شدن بین قفسه ها دنبال وسیله مورد نیازش رفت به محض دیدن قوطی تن ماهی که یدونه ازش مونده بود دست روش گذاشت که همون لحظه دست یکی دیگه روی دستش نشست:ببخشید من زودتر اومدم مال منه.
جونگکوک فرز قوطی و کش رفت و برگشت اما یکم جا خورد و تو دلش گفت:فاک چقدر خوشتیپی
اما اخماشو توی هم کشید:زود اومدنت دلیل نیست،من اول برداشتمش.
صدایی از پشت خوشتیپ توجهشون و جلب کرد:تهیونگ چیکار میکنی دوساعته...
اوه اسمش تهیونگه نیشخندی زدم:تهیونگ شی بهتره تن ماهی از مغازه دیگه بگیریتهیونگ عصبی شد :به خودم نمیبینم کلی کار خودمو سخت کنم وقتی یکی اینجاست و من اول اومدم سراغش
خواستم جوابشو بدم اما چشمام درشت شد وایسا...
یبار دیگه بو کشیدم،چشمای تهیونگ گشاد شده بود با کار من.
یهو حس کردم این بو از طرف تهیونگه یقشو کشیدم که هول شده دستشو دور مچ دستم گذاشت.قیافم و جمع کردم و با چندش گفتم:اوه این بوی شکلات سوخته از توئه؟ فک نمیکنی عطرت یکم عجیب غریبه؟....
کسی که پشت تهیونگ وایساده بود انگار تعجب کرده باشه:هی پسرجون تو الان متوجه شدی؟
تهیونگ دستی به شونه دوستش کشید و اونو عقب زد:وایسا یه دقیقه نامجون.
نامجون عقب رفت و جونگکوک گیج شده نگاشون میکرد کجای اینکه این بو به مشامش خورده بود عجیب بود؟
تهیونگ جوری بهم نگاه میکرد انگار یه گرگ داره به شکارش نزدیک میشه.
با ابروی بالا رفته به چشمای لرزون جونگکوک نگاه کرد:تو آدمی؟
جونگکوک یکم محتویات مغزش و عقب جلو کرد بعد پق زد زیر خنده:نه کی گفته آدمم من خوناشامم از نوع ماشین کشتارش
به ثانیه نکشیده پوکر شد:واقعا مطمئنی مغزت سالمه؟بنظرم تن ماهی نخور دیگه برای دوگولای مغزت ضرر داره
گوشیم زنگ خورد درحالی که پشتمو بهشون کردم سمت پیشخوان رفتم جواب دادم:از جئون جونگکوک به پارک جیمین،عوضی میدونی چندبار بهت زنگ زدم؟
-.....
نامجون و تهیونگ به هم نگاه کردن با تایید موضوع نیشخندی روی لبشون به وجود اومد
نامجون که دید جونگکوک داره از در میره دست تهیونگ و کشید
جونگکوک تلفن و روی جیمین قطع کرد توی خونه منتظرش بود
پیاده یواش یواش راه خونه رو پیش گرفت.
حس میکرد داره تعقیب میشه اما تا برمیگشت کسی رو نمیدید شونه ای بالا انداخت اومد به راهش ادامه بده که کوان سو جلوشو گرفت هوف کلافه ای کشید اصلا حوصله اشو نداشت.
الانم جیمین تو خونه منتظرش بود نمیتونست باهاش بحث کنه پس اومد به راهش ادامه بده که بازم کوان سو سد راهش شد.
BẠN ĐANG ĐỌC
«𝗜𝗰𝗲 𝗦𝘁𝗼𝗻𝗲»
Fanfiction🐺❄سنگ یخ 🐺❄ژانر:عاشقانه،اسمات،امگاورس،فانتزی 🐺❄کاپل اصلی:یونمین 🐺❄کاپل فرعی: نامجین،(تهکوک"ورس") ❄🐺خلاصه: جیمین یا باید برای زندگی جدیدش میجنگید...یا خودش و تسلیم آلفای برف زندگی گذشته اش میکرد که به شدت کینه ای بود.... ـــــــــ نامجون باید د...