Part18

598 147 49
                                    

_:وایسا...

جین پا تند کرد تا بهش نرسه اما با دیدن نامجون که بهش رسیده بود ایستاد:چیه؟

نامجون اخم کرد و با جدیت حرف زد:الان دقیقا چیشده...برای چی قهر کردی؟

جین دستشو به سینه زد و ابرو بالا انداخت:میدونی بیشتر از اینکه کارت روی اعصابم باشه چی اعصابم و داغون میکنه؟...اینکه نمیدونی سر چی ناراحتم...

نامجون ولش کرد:خب میشه تو بگی برای چی الان تو قیافه ای؟

جین بهش نگاه خشکی انداخت:واقعا نابغه ای...عصبی ام چون مثل مجسمه پشت میز نشستی گفتی آره جفتته اما هیچ تلاشی برای اینکه جلومو بگیری نکردی...واقعا نمیفهمم یهو چی شده که اینجایی؟اصلا اونی که گفتی جفتته کو؟

نامجون با چشمای گشاد شده نگاهش کرد و با گفتن"خدای من "خنده اش به هوا رفت...

جین اخم کرد:الان واسه چی میخندی؟

نامجون بدون اینکه اول جلوی خنده اش رو بگیره ادامه داد:من حتی یه لحظه ام بدون غرغرهای تو نمیتونم بمونم،بعدشم من واقعا نمیتونستم کاری کنم آلفای رده بالای ما یونگی بود،بین ما یه قانون هست که اگه جفت امگامون رو رد کنیم اونم از طرف آلفا باشه رد کردنش،جریمه و تنبیه از طرف آلفا رهبرمون داره...حالا من الان نمیدونم یونگی بخواد چیکار کنه اما حقیقتا بعد از رفتنت حتی جریمه رو به تن خریدم...من بدون تو نمیتونم....

جین چشماش درشت شد و حالا از حالت گاردی که گرفته بود خارج شد:جدی؟...حالا میخوایی چیکار کنی؟...یونگی دوستته اذیتت که نمیکنه...میکنه؟

نامجون خودشم نگران واکنش یونگی بود،خوب یونگی رو میشناخت،همیشه آروم و صبور بود اما به وقت طغیان کردنش همه چی رو باهم گره میزد و میسوزوند حتی اهمیت نمیداد طرف مقابلش دوستشه یا دشمنش.

نامجون لبخندی زد و جین رو به آغوشش دعوت کرد:خودمم نمیدونم واقعا چه واکنشی نشون میده...ازش هرچیزی برمیاد اما بازم هرچیزی که باشه قبول میکنم اما اینکه یکی دیگه رو به جای تو کنارم داشته باشم....عمرا!

جین نفسشو بیرون داد بغلش کرد:امیدوارم از تصمیمت پشیمون نشی،گرگت چی؟....شنیدم یونگی گفت به جفت نیاز داره...

نامجون با علاقه موهاشو بهم ریخت:نگرانش نباش،گرگ من واقعا کنارت حس خوبی داره،حتی میتونم بگم باهام همکاری کرد تا اون امگارو پس بزنه...

جین با چشمای براقش به نامجون نگاه کرد:جدی میگی؟وای...

شروع کرد به خندیدن:من واقعا روز به روز بیشتر عاشق اون گرگ سرمه ایت میشم...

گرگ نامجون با حرف جین به هیجان اومده بود و بی قراری میکرد اما نامجون اخم کرد:فقط گرگم؟

«𝗜𝗰𝗲 𝗦𝘁𝗼𝗻𝗲»Where stories live. Discover now