وقتی نامجون و جیمین از اتاق خارج شدن با 6 تا چشم کنجکاو روبه رو شدن...
همه روی مبل نشستن در آخر نامجون سکوت و شکست :اینجا بودن من و تهیونگ هدفمون دوستی نبود اما....
زیرچشمی نگاهی به جیمین مچاله شده انداخت:اینجوری پیش اومد که باهم کنار بیاییم
تهیونگ انگار خوشش نیومده باشه همینطور که روی مبل نشسته بود خم شد و آرنجشو رو پاش گذاشت:اونوقت خودت تنهایی این تصمیم و گرفتی نامجون؟
نامجون نیم نگاهی به تهیونگ انداخت:میدونی ک با جیمین چیکار کردم الان؟
تهیونگ:اره زندگی گذشته اشو دیدی،میدونی که خودمون ام اونجا بودیم...
نامجون ابرو بالا انداخت:میدونی چی دیدم تهیونگ؟
تهیونگ شونه ای انداخت بالا:مهم نیست چون حقیقت و تغییر نمیده.نامجون عصبی شد صداشو بالا برد: د نمیدونی لعنتی همین پسر یا همون جی یون یونگی و نجات داده میفهمی؟اگه نبود حتی همین یذره امیدم وجود نداشت..
تهیونگ حالا انگار تازه متعجب شده باشه تکونی خورد:یعنی چی؟
نامجون نفسشو کلافه بیرون داد:اگه بزاری داشتم میگفتم..
بعدم رو به سه نفر رو به روش کرد که چشماش به جین خورد بهش اشاره کرد:هنوز یادم هست که تورو یه جا دیدم
جین چشم چرخورد: حتما زندگی گذشته بابات بودم من چه بدونم کجا منو دیدی از جذابیتمه هرکی منو میبینه حس میکنه قبلا یه جایی منو دیده...
نامجون تکخندی زد و خیره به چشمای جین گفت:جذابیتت و منکر نمیشم اما زندگی گذشته بیشتر میخوره مامان بزرگم بوده باشی..
جیمین و جونگکوک و تهیونگ از شدت خنده لباشونو گاز میگرفتن اخرش تهیونگ نتونست تحمل کنه و قهقه اش به هوا رفت.
همون لحظه جین کوسن و برداشت و تو سر کوک کوبید:کجاش خنده داره الان ؟تازگیا جوک پیرمردا ترند شده؟
کوک سرفه کرد و با ته مونده های خنده هاش به شونه جین زد:اون یکی داره خودشو از خنده پاره میکنه شمشیرت و چرا طرف من گرفتی..
جین دست به سینه انگار قهر کرده باشه تکیه داد:برید گمشید اصلا
جیمین که شاهد صحنه بود دخالت کرد: از هم ناراحت نشید فقط یه شوخی بود...
تهیونگ ابرویی براش بالا انداخت:راست میگی جمن شی؟من فکر کردم دارن دعوا میکنن...جونگکوک به تهیونگ که کنارش نشسته بود تیز شد: فکر نمیکنی برعکس جسم پوسیده بوگندوت مغزت مثل بچه های سه ساله اس؟
تهیونگ خودشو سمت کوک کشید و توی دوسانتی صورتش زمزمه کرد: نمیدونستی گرگای بوگندو خرگوش های خوشبو دوست دارن؟
YOU ARE READING
«𝗜𝗰𝗲 𝗦𝘁𝗼𝗻𝗲»
Fanfiction🐺❄سنگ یخ 🐺❄ژانر:عاشقانه،اسمات،امگاورس،فانتزی 🐺❄کاپل اصلی:یونمین 🐺❄کاپل فرعی: نامجین،(تهکوک"ورس") ❄🐺خلاصه: جیمین یا باید برای زندگی جدیدش میجنگید...یا خودش و تسلیم آلفای برف زندگی گذشته اش میکرد که به شدت کینه ای بود.... ـــــــــ نامجون باید د...