یونگی به چهره خوابیده جیمین نگاه کرد،انقدر گردنش رو مکیده و گاز گرفته بود که پوست گردنش گزگز میکرد،آخرش از خستگی همونطور خوابش برد.
یونگی برای اینکارش جلوش رو نگرفته بود،میدونست جیمین چقدر داره این شرایط جدید و سخت رو تحمل میکنه.
اما یونگی عصبانیتش بابت این بود که چه نیازی بود جیمین زندگی تلخ بی عشق گذشته رو ببینه.
اون زندگی داغون حتی این زندگی ام تحت تاثیر قرار داده.نمیتونست حتی بخاطرش نامجون رو مقصر بدونه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــجونگکوک با برداشتن گوشیش دنبال اسم برنامه مورد نظرش میگشت،با پیدا کردن برنامه منتظر دانلود و نصب شدنش موند،به محض اتمام با پای راستش که روی زمین ضرب گرفته بود برنامه رو باز کرد.
بدون مکث توی قسمت سرچ تهیونگ که دیده بود رو سرچ کرد"Taev"با پیدا کردن اکانت دیدن عکس روی پروفایل گزینه درخواست چت رو ارسال کرد.
هنوز یک دقیقه نگذشته بود که نوتیف "درخواست قبول شد" رو دریافت کرد،لب هاش رو گاز گرفت و با حرص زیر لب گفت: مردیکه ی ترشیده...نشسته یکی بهش درخواست بده.
YOU ARE READING
«𝗜𝗰𝗲 𝗦𝘁𝗼𝗻𝗲»
Fanfiction🐺❄سنگ یخ 🐺❄ژانر:عاشقانه،اسمات،امگاورس،فانتزی 🐺❄کاپل اصلی:یونمین 🐺❄کاپل فرعی: نامجین،(تهکوک"ورس") ❄🐺خلاصه: جیمین یا باید برای زندگی جدیدش میجنگید...یا خودش و تسلیم آلفای برف زندگی گذشته اش میکرد که به شدت کینه ای بود.... ـــــــــ نامجون باید د...