🐺❄سنگ یخ
🐺❄ژانر:عاشقانه،اسمات،امگاورس،فانتزی
🐺❄کاپل اصلی:یونمین
🐺❄کاپل فرعی: نامجین،(تهکوک"ورس")
❄🐺خلاصه:
جیمین یا باید برای زندگی جدیدش میجنگید...یا خودش و تسلیم آلفای برف زندگی گذشته اش میکرد که به شدت کینه ای بود....
ـــــــــ
نامجون باید د...
به بدن از حال رفته ی جیمین نگاه کرد،اینقدر ترسیده بود که فشارش افتاده بود و از حال رفته بود،اخمی کرد بدن سرد جیمین و به خودش فشرد طبیعت بدنش بخاطر گرگش همیشه گرم بود اینجوری سعی داشت گرمای بدنشو به جیمین منتقل کنه.
به چشمای بسته ی جیمین نگاه کرد و با بستن چشماش گرگ آلفای زخمیش و صدا کرد و خواست بیرون بیاد. هدفش یه چیزی بود،حس کردن حتی شده کمی از امگاش. با تغییر چشماش به آبی یخی به جیمین نگاه کرد،به شاهرگ جیمین نزدیک شد و رایحه خون جیمین و استشمام کرد. با حس خیلی کمی از رایحه ی گل رز و چوب خیس امگاش،گرگش بی قرار شد و خودش تمام وجودش از درد پر شد،لب گزید و جیمین و از خودش فاصله داد.
زیرلب زیرگوشش زمزمه کرد:تو هنوزم امگای من رو توی وجودت داری چطور میگی فراموش کنم زندگی گذشته رو درحالی که خوشبختی و نابودی زندگیم به دستای تو بود،جلوی بی محلی های من مقاومت میکردی،دردتو تنها به دوش میکشیدی،بدون اینکه ازم اجازه بگیری خودتو زندگیمونو فدا کردی امگای دیوونه.
با لرزیدن کمی از بدن جیمین اونو محکم به خودش فشرد،آلفای سفیدش پر از درد و ناراحتی شاهد این صحنه بود و کاری نمیکرد.
آهی کشید زمزمه کرد:اگه دیگه جفتم نباشی و تا آخر عمرم محکوم به تنهایی باشم چی؟...... برگرد پیشم امگا....
با توقف ماشین کنارش بهشون نگاه کرد:تهیونگ درحالی از ماشین پیاده میشد سمتشون اومد و با نگرانی به حرف اومد:چه بلایی سرت اومده یونگی،جیمین چیشده؟
جین و جونگکوک از ماشین پیاده شدن و مستقیم سمت اونا اومدن،جین طرف جیمین رفت و اونو سمت خودش کشید و با نگرانی به گردن خونی یونگی که سرشونه لباسشم خونی کرده بود خیره شد:چه بلایی سرت اومده؟
یونگی با بی حالی نگاهشون کرد و جواب داد:چیزی نیست،جیمین فشارش افتاد از حال رفت،منم فقط یکم زخمی شدم خوبم.
نامجون که حرفاشو شنید عصبی به یونگی تیز شد: اون سگای پست گازت گرفتن جای بریدگی دندون هنوز روی گردنت هست.
اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.
جیمین تکونی خورد و زیر لب ناله ای کرد و نگاه همه رو به خودش برگردوند.
جیمین به همه با گیجی نگاه کرد و بعدش نگاهش روی یونگی زوم شد و توی تاریکی شب چشماش برق اشک چشماشو نشون داد. درحالی که از جین فاصله میگرفت سمت یونگی میرفت گفت:یه خواب دیدم.