سلام سلام!!!
مدرسه چه خبر؟؟همه خوب ريدين؟؟؟آفففففرييييين!!!
....................
د.ا.ن الا:
-اِم!بدو!ما الان بايد فرودگاه باشيم!
-باشه!كلافم نكن!همين الانشم ليام ٥٠٠ دفعه مسيج داده كجاييم!
-حق داره!شما واقعا چجورى باهم سر ميكنين؟؟؟
آروم خنديد و گفت:
-همينا باعث شده بتونيم با هم سر كنيم.فقط درموردش فكر كن،يه ددى دايركشن مظلوم و گوگولى با يه دختر شر و شيطون!
-واقعا زوج بإحالى هستين!
-ميدونى؟به نظر نمياد بين تو و نايل هيچى نباشه...
-واقعا دليلتون چيه؟؟؟
-شما خيلى بامزه ميشينا!
-فقط...چرا نميرى كيفتو جمع كنى؟
-اوفففففف باشههههههه!
چرا أينا هى فك ميكنن بين من و نايل چيزيه؟ما فقط دوستيم!فك نكنم نايل بتونه به چيزى غير از غذا عشق بورزه!مخصوصا پيتزا!تو همين فكرا غرق بودم كه يه دفعه يكى محكم با دست زد پس كلم:
-انقد فكر نكن چاق ميشى نميتونم عكس خوب بگيرم
-چه ربطى داره؟
-فك نكن نميدونم وقتى عصبانى ميشى انقد ميخورى كه بتركى!
-كى گفت من عصبانى شدم؟
-همين الانشم هستى!
-نه
-چرا
-نه
-چرا
-نه
-چرا
-باشه بابا بريم.
كيفشو برداشت.طبق معمول ٥٠ تا كيف همراهشه.چمدونم با كيف دستيم رو برداشتم و خودمو تو آينه نگاه كردم.يه ذره از موهاى بسته شدم رو ريختم تو صورتم.
-اميلى!سالن فشن نيست اونطورى لباس پوشيدى!در ضمن مطمئن باش اونجا قورى دارن لازم نيست قورى روبچپونى تو كيفت من حال بار اضافه خوردن ندارم.
اون يه نيم انه ى سفيد پوشيده بود با شلوارك جينش،موهاشم بالا گريه كرده بود.
-باشه ولى لباسم نه.
-باشه به من چه ليام بهت گير داد خودت ميدونى
-اوكى
از خونه رفتيم بيرون و سوار تاكسى شديم.
موبايل اميلى زنگ خورد:
--سلام يوگى
-كجايى تو؟
-تو راه فرودگاه
-واى...
-نگران نباش به پرواز ميرسيم.
-اگه نرسين،اگه...اگه...
-ليااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!
-اميلييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييى!
-الان كجايى؟
-فرودگاه
-پرواز ما ٨ ساعت ديگه ميرسه اون موقع تو الان فرودگاهى؟؟
-الان حدود دو ماهه كه نديدمت...
-منم دلم برات تنگ شده و مجبورم نكن زنگ بزنم هرى بياد از شرتت بگيرتت ببرتت خونه.
-آخه اگه تو اونجا بياى و من اونجا نباشم؟
-اگه تويى كه هستى!
-آخه
-بهم قول بده الان ميرى خونه
-باشههههههههه
-آفرين،من نيم ساعت ديگه زنگ زدم بايد خونه باشى.
-اوكى باى.
-باى
رسيديم فرودگاه،از وقتى كه اسم هرى رو اورد يه جورى شدم.
-اميلى؟
-هان؟
-ما چقدر تو پرت هاوس بچه ها ميمونيم؟؟
-حدود دو ماه
-اوه
-نگران نباش،مگه نگفتى جيمز هم لندنه؟
-باشه اين معنى اى نداره تو ميدونى من به اون هيچ احساسى ندارم.
-ولى ميتونى وقتايى كه هرى ميره رو مخت با جيمز بگذرونى،البته هرى هيچوقت رو مخت نميره...
-از اينكه به راحتى به خودش اجازه خيانت ميده متنفرم.
-اين بدترين اخلاقشه!
پياده شديم و چمدونامون رو رو چرخ گذاشتيم و رفتيم تو و چمدونامون رو تحويل داديم و تو كافه نشستيم
-مثل هميشه اِم؟
-اره
پس يه هات چاكلت غليظ براى من و يه كاپوچينو برا اون.
-حتما
قهوه ها رو گرفتم و سمت ميز رفتم.
-ممنون اِل.
-خواهش ميكنم.
-الا!سعى كن اون عشق بچگيت به هرى رو فراموش كنى يا اينكه بهش اعتراف كنى و سعى كنى باهاش باشى.تو با اين كار فقط خودتو گيج ميكنى.
-اين فقط يه عشق بچگانه نيست.
-پس بهش اعتراف كن!
-ولى اون ارزش اين اعتراف منو داره؟؟؟
-بابا تو خوددرگيرى مزمن دارى!
-هى!
-هان؟فقط حقيقتو گفتم!
-خب اگه اينطوره من هنوز آماده ى روبرو شدن با حقيقت رو ندارم.
-هرچى زودتر باهاش روبرو شى راحت تره!
-من بخاطر خيانت هاش آماده روبرو شدن باهاش ندارم.
-ميدونى؟شايد تا حالا واقعاً عاشق نشده!
-اونموقع عاشق منم نميشه،جون من نگاه كن!اون ميگه از دختراى موطلايى و چشم آبى خوشش مياد و من!موهاى قهوه اى و چشماى سبز!
-هى تو اگه خوشگل نبودم الان مدل نبودى!
-من جذابم نه خوشگل!
-اگه هردوتاشو نبودى الان تا حالا ٥ دفعه جيمز بهت درخواست قرار نميداد!!حالام پاشو بريم پروازمون دير شد!
بلند شديم و سمت در رفتيم.وارد هواپيما شديم و رو صندلى هامون نشستيم و من فيلم ليل مديسون رو زدم و مشغول ديدن بودم كه وسطاش احساس كردم چشمام رو هم رفت...
..........
عكسش الا ميباشد.
ديگه راضى باشيد من گنا دارم.
YOU ARE READING
mad love(H.S)
Fanfictionچشمات رو ببند و بزار قلبت راهت رو نشونت بده... یا بزار عقلت راهنماییت کنه چون اون چیزی رو میدونه که قلبت نمیدونه.... کدوم؟ همه ی زندگی همینه...همه چی به این تصمیم بستگی دره...