Chapter 5

401 47 6
                                    

به همه ى فن هاى كندال جنر بايد يه چيزيو توضيح بدم:
تو اين داستان كندال شخصيت بديه و من نميخوام كه كندال رو خراب كنم پس لطفا با من بد نشيد و من اصلا از شخصيت واقعى كندال خبر ندارم يا حتى هرى،لوسى هيل (الا)،اشلى بنسون(اميلى)،ليام،نايل،لويى و همينطور شان اوپراى(جيمز) و بقيه شخصيت هايى كه به زودى تو داستان ميان پس اين داستان رو صندى براى شخصيت هاى اونا قرار ندين.
...............................
د.ا.ن.الا:
احساس كردم چشمام پر اشك شد اما به سرعت قبل از اين كه بخوان گونه هامو بسوزونن دادمشون عقب و سرمو به سمت جيمز برگردوندمو ديدم داره بهم چپ چپ نگاه ميكنه.سريع چشمم به چرخ و فلك London eye افتاد و گفتم:
-جيمز بريم سوار شيم؟
-آره چرا كه نه!
و دستمو گرفت و رفتيم توى يكى از اون اتاقك ها و نشستيم.و شروع كرد به حركت كردن.آرامش توى كابين دست نيافتنى بود.سياهى شب و ستاره ها،داشتم همينطور پايين رو نگاه ميكردم كه چشمم به هرى و مولى افتاد.هرى و مولى داشتن ميرفتن سوار بازى ترن هوايى شن.
-تو خوبى ال؟
-اره فقط...ياد يه خاطره افتادم...
-چه خاطره اى؟
-من و اميلى بچه بوديم و رفته بوديم شهر بازى،اونجا بعد اينكه سوار ترن هوايى شديم اميلى سريع پياده شد و من جا موندم چون كمربندم باز نميشد.آخر سر بازش كردم و با تمام سرعت دويدم تا اميلى و مامانم و پيدا كنم اما اونا نبودن.يه مرد اومد كنارم وايساد و گفت ميخواى بريم بستنى بخوريم و من سرمو به نشونه نه تكون دادم و گفتم مامانم و ميخوام اما بهم گفت چه خوراكى اى رو خيلى دوس دارى؟بريم اونو بخريم بعد بريم پيش مامانى.گريه كردم و شروع كردم دويدن كه يه مرد ديگه جلوم ظاهر شد و منو گرفت اما شروع كردم جيغ زدن و مامانم از يه سمت ديگه جيغ زد الا و اونا ترسيدن و اون مرد منو از رو كولش يه دفعه پرت كرد رو زمين و بعدش مامانم اومد برم داشت و بغلم كرد...
-متاسفم
-نه اشكالى نداره
بهش لبخند زدم و صورتمو برگردوندم.ديگه رسيده بوديم پايين.باهاش پياده شدم و دستمو گرفت و يه دفعه كشيد و شروع كرد دويدن به سمت نيمكت.
-جمز(jems)حالت خوبه؟
منو سريع نشوند رو نيمكت و شالگردنشو دراورد.
-ميخواى اينجا لخت شى؟
-چشماتو ببند.
-تو ديوونه اى!
-چشماتو ببند.
چشمامو بستم كه يه دفعه شالگردنشو دور چشمام احساس كردم.
-جيمز؟
-هيچى نگو.فقط دهنتو باز كن؟
-چى...
-فقط دهنتو باز كن!
دهنمو باز كردم و احساس كردم يه چيز شيرين چسبناك ريش ريش وارد دهنم شد:
-پشمك؟
-درسته!دوباره!
-تو ديوونه اى جيمز!الان حتما همه مردم بهمون زل...
داشتم حرف ميزدم كه ديدم يه ورق ترش وارد دهنم شد.
-لواشك؟
-آره!
-خب حالا ميشه ولم كنى؟
-تو خيلى غر ميزنى الا!
و لباشو رو لبام احساس كردم.خنديدم و دوباره بوسش كردم.بوسه هاش تند و كوتاه بود.رو دماغم و بوسيد و دوطرف صورتم رو گرفت و گفت:
-ديگه غر نزن!
-اه باشههههههه.
و چشمامو باز كرد.بغلم نشست و گفت:
-ساعت چنده؟
-١١:٤٥
همينطور كه داشتم تو چشماى آبى يخيش نگاه ميكردم اميلى و ليام رو از پشت ديدم.داشتن بستنى ميجوردن و رو صورتشون گريم ميكى و مينى ماوس بود!اينا بهترين زوج جهانن!
اميلى:سلام الى!
-سلام مينى ماوس!
بغلمون نشستن و پرسيدم:
-نفهميد ايشون آقاى معروف ليام پينه؟
ليام:چرا يه چهل دلار كافى بود تا دهنش بسته بمونه!
كم كم نايل و لويى رو ديدم.نايل يه بسته پفيلا با نوشابه كوكا دستش بود و يه تاكو هم اون يكى دستش بود و لويى داشت با حرص زير لب غر مى زد.رسيدن بهمون.
اميلى:جناب آقاى لويى تاملينسون چرا درحال نق زدن هستيد؟(mr louis tomlinson why are you nagging?)
و بله!بمب تاملينسون منفجر شد!
لويى:اين مو بلند عوضى هر روز حداقل پنج تا چيپس با سه تا نوشابه خانواده و بيست تا دونات و ده تا تخته شكلات ميخوره!و هيچى چاق نميشه و با دو قدمى كه راه ميره كم ميكنه و سوءتغذيه ميگيره بعدش من با هر مولكول آبى كه ميخورم ده كيلو اضافه ميكنم و اگه دور دنيا رو هم پياده برم يك گرم هم كم نميكنم!
صورتش قرمز شده بود و تند تند نفس ميكشيد!سكوت مطلق بود تا اينكه نايل نوشابه ى توى دهنشو قورت داد و همه زديم زير خنده و لويى هم يه لبخند رو لباش اومد و نايل و بغل كرد.همينطورى داشتيم ميخنديديم كه هرى و مولى رو ديديم،اون دختره ى جنده.
فلش بك:
د.ا.ن:اميلى:
دست تو دست ليام رفتيم تو مهمونى مولى!اولين دفعه ايه كه يه ادم معروف منو به پارتيش دعوت كرده!خيلى هيجان زدم!
..........
-ليام زياد مشروب نخور!
-اما يه امشبو ولم كن!من...من بايد برم دستشويى!
و رفت.داشتم دومين گيلاسمو ميخوردم كه مولى اومد كنارم:
-سلام خانم عكاس و طراح لباس!
-سلام!
-چرا تنهايى؟بيا پيش ما!
پشت سر مولى راه افتادم و ديدم رو يه مبل دايره اى شكل خواهرش كايلى با كارا و يه دختر مو صورتى كه سوتين صورتى پوشيده با شورت صورتى و روش كت براق مشكى پوشيده .
مولى:بشين اميلى!در هر صورت سوفيا كجاست؟
با شنيدن اسمش خون تو رگام يخ زد.
كايلى:گفت ميره پيش ليام!
اميلى:خيلى عذر ميخوام ولى ليام دوست پسر منه نه سوفيا!
مولى:تو...واقعا؟
-من واقعا چى؟
-ببخشيد مل ولى تو واقعا فك مردى اون تورو به سوفى ترجيح ميده؟
-آره
-اون از اولم عاشق سوفيا بود!
-آره بود ولى ديگه نيست!
-از كجا مطمئنى؟
-چون ميشناسمش.
-من جاى تر بودم يه سر به ليام ميزدم!!آخه ام تو واقعا فك كردى ميشه؟يه خواننده و عكاس؟
به سمت دستشويى راه افتادم.در دستشويى رو باز كردم و رفتم تو.سوفيا روى اوپن نشسته بود و ليام بين پاهاش بود و لباى سوفيا رو گوش ليام بود.نه...اين نميتونه راست باشه...نه نه نه...دستمو جلوى دهنم گذاشتم تا صدام درنياد ولى يه دفعه بغضم شكسته شد و ليام برگشت و تا منو ديد انگار هوشيار شد.
-ام...
-منو ام صدا نكن...فقط خفه شو ليام،خفه شو!
-اميلى خوا...
قبل از اينكه بخواد ادامه بده قدماى بلند به سمتش برداشتم و دستمو كوبوندم تو صورتش.
-ليام بسه،فقط بسه،اگه برات مهمم بسه...
و دويدم و از دستشويى اومدم بيرون كه كايل تا منو ديد مسخره كرد.
-بهت كه گفته بود تو فقط يه عكاسى و اون ددى كل دنياس...تو براش فقط يه تنوع بودى!
بى هيچ توجهى از بغلش رد شدم و رفتم بيرون.با اشكاى داغى كه از گونه هام پايين ميريخت زنگ زدم به الا.
-الا؟
-اميلى؟خوبى؟چرا دارى گر...
-بيا دنبالم آدرسو برات اس ام اس ميكنم.
و سريع قطع كردم و آدرسو فرستادم قبل از اينكه سوال بارونم كنه...موهامو باز كردم توى اون بارون.سردم بود.معمولا تو اين مواقع كت ليامو ميگرفتم ولى الان...
خودمو بغل كردم و چشاى خيسمو پاك كردم.كاشكى اين پيرهن مشكى مزخرف رو نميپوشيدم.داشتم آروم گريه ميكردم كه يه چيز گرم سنگين رو شونه هام احساس كردم و دو تا دست آشنا ديدم.برگشتم و تو چشماش نگاه كردم و رفتم عقب.
-ليام ولم كن...خواهش ميكنم.
-خواهش ميكنم اميلى...بزار توضيح بدم... باور كن همه اينا يه نقشه بود!
-چرت نگو ليام.
-تو گريه كردى.
-نه داره بارون مياد حالا ميشه فقط تنهام بزارى؟
-اميل خواهش ميكنم...به لباس خودت و سوفيا توجه كردى؟
الا يه دفعه رسيد و پياده شد با عصبانيت و نگرانى بهم نگاه كرد و اون نگاه دل شكسته رو تو چشام ديد.و با عصبانيت به سمت ليام برگشت و شروع كرد با آخرين ولوم داد زدن:
-توى عوضى چند بار بهت گفتم تو غلط ميكنى قلبشو بشكنى؟چند بار گفتم با دستاى خودم ميكشمت؟
با گريه گفتم:
-الا خواهش ميكنم بريم.
-ليام ميدونم باهات چيكار كنم...وايسا...
سوار ماشين شديم و گفتم:
-بريم
و ماشين راه افتاد.
............
يك ماه بعد:
بالاخره راضى شدم با ليام صحبت كنم.و الان به دو تا قهوه رو ميز نشستيم.صورتشو اصلاح نكرده و موهاش بهم ريختس.البته شرايط خودمم دست كمى ازش نداره؛ لبام خشكى زده و لاغر تر شدم و لباسم فقط يه تيشرت گشاده با يه شلوار.آرايش هم ندارم.ليام همينطور كه داشت براندازم ميكرد گفت:
-تو ام بهتر از من نبودى.
-چى ميخواستى بگى؟
با يه لحن خشك بخاطر تاراى صوتيم كه خيلى وقت بود حرف نزده بودم گفتم.
-اونشب بهت گفتم اميلى؛بزار از اول بگم:من تا حد مرگ مست كرده بودم و همه چى رو تار مى ديدم.رفتم دستشويى تا بالا بيارم كه اونجا سوفيا رو ديدم كه اون بالا نشسته بود.و اين نكتش بود.موهاشو مثل تو بسته بود و لباس كپ تو بود حتى كفشاش اما موهاش قهوه اى بود كه گفت من ليام مست و بيشتر دوس دارم من هم گفتم شما؟گفت:اميلى سميف يوگى جان!حالت خوبه؟پرسيدم: پس چرا موهات قهوه ايه؟گفت تو موهاى منو واقعا قهوه اى ميبينى؟و خنديد دقيقا مثل تو ولى يه چيزى لنگ ميزد. تو هيچوفت اينطورى با من صحبت نميكردى.رفتم جلو تا اون تتوى قلب رو روى مچش ببينم كه ديدم و داشتم نگاه ميكردم كه سرمو بالا گرفت و كارى كرد فاصلمون يه ميلى متر بشه كه تو اومدى. اميلى همه ى اينا نقشه بود...وگرنه چه دليل ديگه اى داره كه ما رو به اون مهمونياش دعوت كنه؟
...............
اتمام فلش بك
..............
د.ا.ن الا:
مولى و هرى بهمون نزديك شدن و مولى گفت:
-سلام به همه!سلام اميلى!
الا:سلام
-چه خبرا؟
-خبرا كه فعلا از شما بلند ميشه!
با يه لحن تمسخر گفتم.
-اميلى و ليام چه خبر؟
ليام:خبر از جنده بودن شما؟
-شايدم از تو ليام جون كه ...
جيمز:بيخيال مولى اولين دفعه كه ديدمت فكر كردم اومدى برا منيجر ساك بزنى برى هرزگى تو خونته!
الا:دقيقا من فكر كون دادنم به سرم زد!
يه لبخند رو لباى اميلى اومد و مولى ديد و لبخند زد.
مولى:حالت بعد از اون كار ليام ميبينم بدتره كه عزيزم! البته اين چند موقع لباساى الا يه ذره گشاد بوده شايد سايز خودتو ميزنى چون جديدا خيلى چاق شدى!
اميلى با عصبانيت بلند شد و داشت به سمتش ميرفت كه ليام نگهش داشت و گفت:
-ام آروم باش!
اميلى سرشو انداخت پايين.
ناييل:دعوا!دعوا!دعوا!دعو...
لويى:نايل بهتره ما بريم.
و دست نايل گرفت و بردش.
مولى:خيلى احمقى ام!من حداقل عاشق كسى كه هيچ علاقه اى بهم نداره و منو برا تنوع ميخواد نيستم!
اميلى:خفه شو جنده!
اميلى داد زد و ليام گفت:
-ما ديگه مى ريم!
مولى:كجا با اين عجله هنوز خيلى كار داريم كه!
ليام:آخه اميلى يه ذره خوابالوئه...
اميلى:اتفاقا خيلى هم سرحالم!
ليام:نه نيستى و همين الان برو تو ماشين.
اميلى تو چشماش اشك جمع شد و دويد به سمت ماشين،
كه ليام به هرى يه نگاه تاسف بار كرد و رفت.
مولى:هه!جنده خانوم زحمتو كم كرد!
الا:خفه شو مولى خفه شووووو!
مولى:و اگه درمورد دوست جندتون خفه نشم چى ميشه!؟
رفتم و يه سيلى با تمام قدرت خوابوندم در گوشش.
الا:اين يكى واقعا واقعا مى ارزيد!
مولى شروع كرد قرمز شدن كه دستشو اورد بالا تو منو بزنه كه هرى مچشو گرفت.
-بسه مولى!
مولى دستشو از تو دست هرى كشيد بيرون و بهش نگاه كرد.ديگه داشت رنگ رژ لبش مى شد!كه با تموم سرعت رفت به سمت ماشينش كه يه دفعه پاش پيچ خورد و منو و جيمز ريسه رفتيم.و من اداشو دراوردم و داشتيم از خنده ميمرديم.هرى بهمون نگاه كرد و لبخند زد و رفت.و منو جيمز هنوز داشتيم اداشو درمياورديم و ميخنديديم...
د.ا.ن ليام
اميلى تو ماشين هيچى نگفت.رسيديم دم در خونه و رفتيم سمت در.تا درو باز كردم اميلى دويد و رفت تو اتاق.دنبالش راه افتادم تا از دم در اتاق صداى هق هق هاى شديد شنيدم .همه ى اينا تقصير منه.آروم رفتم تو اتاق و گفتم:
-اِما؟
-اون راس ميگفت؛يه خواننده با يه عكاس درجه سه؟ من كسى بودم كه تو رو از سوفيا جدا كرد پس من يه جنده ى به تمام معنام كه گند زدم تو عشق شما دوتا.
و يه دفعه شروع كرد هق هق زدن.رفتم و سريع بغلش كردم:
-ام بس كن؛من كسيم كه ارزش تو رو نداره،تو بيشتر از يه عكاسى،تو همه چى استعداد دازى و من...من فقط حرف ميزنم همين،من و سوفيا از اولشم گفتيم براى اينكه دوتامون پيشرفت كنيم با هم باشيم كه اون معروف شه و من تو گروه وان دى به چشم بيام.تا اينكه سوفيا عاشقم شد و فكر كرد منم دوسش دارم با اينكه ازش بدمم ميومد!و اينكه تو جنده نيستى اميلى تو بهترين دختر دنيايى و اگر منظورت نجات دلدن من از سوفياست خب آره ممنون بابت اينكه منو عاشق خودت كردى!
اميلى لبخند زد و رفتيم تو تخت دراز كشيديم.
-دوست دارم ام.
-دوست دارم ددى.
و اروم خوابش برد.
..................
د.ا.ن هرى:
سوار ماشين شدم.روحمم خبر نداره داشتن درمورد چه چيزى كسشعر ميبافتن.(اين احساسات هرى ميباشد نه بندع لطفا نگين منحرف)مولى بغلم نشسته بود و اخم كرده بود.با يه لحن خسته گفتم:
-بلههههههههههه؟
-تو بايد منو اونطورى تحقير كنى؟
-تو بايد اونطورى دوست صميمى منو تحقير كنى؟در ضمن كى گفت تو تحقير شدى؟
-دوست صميمى؟
-آره مشكليه؟
-بس كن اصلا.آشتى؟
-آشتييييييييييييييى!
شروع كردم به سمت خونه كندال رفتن.داشتم ميرفتم كه مولى گفت:
-خب حالا كه داريم يه جورايى قرار ميزاريم فك كنم بهتر باشه همديگه رو بهتر بشنا...
-وايسا مولى چرا دارى از ماشين پياده ميشى؟
و ماشين رو نگه داشتم.
-ها ها ها!
-خدافظ!
مولى پياده شد و به سمت خيابون رزوود رفتم تا يه ذره پياده روى كنم...
.................
د.ا.ن الا:
-جيمز؟
-هان؟
خميازه كشيدم و گفتم:
-ميشه بريم؟ساعت يكه!
-آخييييييى سكسى خانوم خوابش مياد!
-جيمز!
-به شرطى كه قبلش پياده روى كنيم!
-كجا؟تو كون من!؟
-خيابون رزوود!همين بغله!
-اههههههه باشههههههه!
رفتيم تو خيابون رزوود.داشتم راه ميرفتم كه جيمز دستمو گرفت و كشوند جلوش و آورد عقب تا جايى كه بهش چسبيدم و پام رو پاش رفت و اون يكى دستمو گرفت و گفت:
-اينطورى!
و شروع كرديم مثل پنگوئن ها راه رفتن.داشتيم مى خنديديم كه افتادم رو زمين.احساس كردم كونم شكست! صداى خنده ما كوچه رو پر كرده بود كه جيمز بلندم كرد و بغلم كرد و دوتا پامو دور كمرش گذاشتم و سرمو رو شونش.داشت خوابم ميبرد كه يه پسر با موهاى فر و چشماى سبز ديدم اما يه دفعه چشام رو هم رفت...
.................
جونم دراومد!
عاشق همهههههههه
بوووووووووووووس💋💋💋

mad love(H.S)Where stories live. Discover now