د.ا.ن الا:
دست اميل رو گرفتم و رفتيم پايين.خيلى دلم ميخواد به هرى فرصت بدم ولى ميترسم.ميترسم چون هر دفعه كه فرصت دادم بدتر شده.بيشتر صدمه ديدم.ولى اين دفعه... بايد ببينمش تا بفهمم ارزش فرصت دوباره رو داره يا نه.من ميدونم كه هرى هيچوقت همچين كارى رو باهام نميكنه ولى يك دفعه...فقط يك دفعه ميخوام عاقلانه تصميم بگيرم چون هر دفعه كه قلبم تصميم گرفته داغون شدم.شايد اگه از اول دايركشنر نميشدم به هرى رسيده بودم.اميلى هيچوقت دايركشنر نبود اما هميشه آرزوى يه عشق خوب رو داشت و خب با ليام آشنا شد و الان مثل رومئو ژوليت شدن.اون هيچوقت ليام پين رو نميخواست...اون يوگى رو ميخواست.و به يوگيش رسيد.اما من كيو ميخوام؟هرى استايلز يا هز؟كدوم؟شايد دليلش همينه.من هنوز هز رو نميشناسم و ميخوامش.من هرى استايلز خواننده ى وان دى رو ميشناسم.و خب...فك كنم من دنبال هز ميگردم. هزى كه زير نقاب هرى استايلزه.اصن اومدن من به لندن اشتباه بزرگى بود.اميلى وقتى بهم گفت مخالفت كردم و اميلى هم ديگه حرفشو پيش نكشيد تا روزى كه سر كار بوديم و رئيس اومد بهمون گفت كه لندن پتانسيل خوبيه براى كار و اون دفعه لحظه اى بود كه اميلى جيغ زد و بالاخره من راضى شدم اما الان احساس ميكنم دلم براى زندگى بدون هرى استايلز تنگ شده.درسته...من عاشق هز شدم اما از هرى استايلز متنفرم.اون دو روزى كه خونش بودم هز رو ديدم.كسى كه با مولى قرار نميذاشت و بامزه بود.منطقى،و خيلى چيزاى ديگه كه هيچوقت نميشه تو هرى پيدا كرد.از هرى استايلز همچين كارى برمياد ولى از هز؟هيچوقت.از افكارم اومدم بيرون و از پله ها اومدم پايين و نايل رو ديدم كه داشت به پيتزا ها ناخونك ميزد.از رو پله ها دويدم و پريدم رو نايل.
-نايل خر به پيتزاى من ناخونك نزن!
و باهم خنديديم و اميلى هم نشست رو مبل و فيلم رو شروع زديم.من و نايل مث گرسنه هايى كه شيش ماه بهشون غذا نرسيده رفتيم رو پيتزا ها و خب اميل داشت آب پرتقال ميخورد برخلاف ما دو تا!بعد از اينكه به مرحله تركيدن رسيدم سرمو دادم عقب و گذاشتم اينا بره پايين.وايييى دارم ميتركم!نايل داشت به صورت بامزه اى با دهن باز فيلم ميديد.كه موبايل اميل زنگ خورد و رفت تو آشپز خونه.فقط چند تا از حرفاشو شنيدم.
-تو مطمئنى ايده خوبيه؟
-اون(she)هنوز اماده نيست.
و اومد پيشمون.خدا ميدونه اين دفعه چه خبره.شروع كردم فيلم ديدن.من عاشق اين فيلمم!خيلى خوبههه!كه صداى باز شدن در اومد و نگاه كردم ببينم كيه.اون هرى و ليام بود.به ليام نگاه كردم و چشمم به هرى افتاد چشماش مثل دو تا تيله سبز ميدرخشيد و تو چشام نگاه ميكرد دنبال بخشش اما نميتونست پيداشون كنه.سرمو با بى تفاوتى برگردوندم و گفتم:
-سلام لى!
-سلام ال!
ميتونستم نگاه سنگين هرى رو رو خودم حس كنم كه آروم گفت:
-سلام.
بهش اهميت ندادم.اما يه دفعه يه ايده اى به سرم زد.
-ليام اخبارو شنيدى؟
ليام داشت فقط بهم نگاه ميكرد.
الا:من كه خبرارو نشنيدم!بزار بزنم اخبار...
هرى:خودم برات توضيح ميدم...لازم نيست بزنى اخبار
الا:چيو توضيح بدين آقاى استايلز اخبار تيلور سويفتو؟ اخبار ادل؟اخبار لانا دل رى؟يا اخبارهلسى؟من ميخوام اينا رو گوش بدم!
و كنترلو از رو ميز برداشتم و زدم اخبار.
-واينك از اخباراى امروز!مجسمه و فايو ساس تو موزه مادام تسو با هزينه اى سنگين ساخته شد.هيچ كس توقع نداشت كه فايو ساس انقدر معروف و بزرگ بشه و همينطور آلبوم جديد زين به اسم مايند آف ماين امروز بيرون اومد!و همونطور كه خيلى ها ميگفتن وان دايركشن تا حالا البومش حتى انقدر خريدار هم نداشته! زين تصميم داره كه موزيك ويديو جديد بيرون بده! بحث موزيك ويديو شد!واى خدا موزيك ويديو جديد هلسى عاليه!من كه شخصا عاشقشم!راستى به دنياى مد سفر ميكنيم.همه ى دنيا از خبر تجاوزى كه به الا مدل معروف امريكايى شده لرزيده!خيلى ها ميگن اين خبر فيكه و خيلى ها ميگن اين خبر واقعيت داره!نظر شما چيه؟نظر خودتونو به شماره زير اس ام اس كنيد!
الا:هرى بدو بدو يادداشت كن ميخوام مسيج بدم!
هرى هيچ كارى نميكرد و فقط داشت منو نگاه ميكرد. انقد دلم پره كه جادوى چشماش نميتونه كارى كنه.
الا:هرى چرا وايسادى بنويس ديگه ميخوام بهشون حقيقتو بگم!
هرى:الا چه حقيقتى؟به تو تجاوز نشد!
الا:چرا حرفى كه زديو تغيير ميدى؟تو خودت ديشب بهم گفتى كه حقيقت اينه امروز صبحم كه به همه گفتى! اگه باورت نميكنن بزار اس ام اس بدم باورت كنن!
هرى:من هيچوقت نرفتم بگم!
الا:دروغگوى خوبى هستى!ميگم تو سريال pretty little liars برى بازى كنى موفق ميشياااا!
هرى:الا نزار دهنم باز شه..
-چى؟بازم كلى حقيقت تو حلقت گير كرده كه ميخواى برى بگى؟
-اگه تو به اينا ميگى حقيقت آره اصن!نزار بگم كه تو با پاى خودت رفتى تو اون خراب شده و اگه من نبودم الان كف خيابون بايد جنازتو جمع ميكرديم!
-الان تو مثلا نگفتى؟بيا و تحويل بگير انگار حرفايى كه وقتى كه مستى ميزنى هم پشتش فكر و منطقه!چرا اينارم نرفتى بگى ها؟؟؟
كه ليام پريد وسطمون و گفت:
-با هردوتاتونم!بس كنين!
هرى روشو كرد اونور و دستشو گذاشت رو سرش و موهاشو داد عقب:
-اصن من ميرم بخوابم.
الا:تو كه اينطورى خوابت نميبره!وايسا...
رفتم سمت تلفن و برش داشتم و شروع كردم شماره ى مولى رو گرفتن.
هرى:هى دارى چيكار ميكنى؟
-زنگ ميزنم به جنده خانوم بياد خوابت كنه!بايد ساك بزنه برات و كونشو بده بالا تا بخوابى!آخه عادت كردى انقد عوضى باشى!عادت كردى يه دخترباز باشى! و بدون كه منو قرار نيست مثل اونا كنى كه ابروم تو كل شهر بره!
كه موبايلشو مولى برداشت.
مولى:الو؟
الا:سلام مولى خوبى؟بدو بلند شو يه سر بيا اينجا!
-مگه چى شده؟
-هيچى!هرى كوچولو چون بدون تو خوابش نميبره يه سر بيا بهش بده برو نيازت داره!ميفهمى؟نيا...
كه يه دفعه هرى تلفنو از دستم گرفت و كشيد.
هرى:بسه ال!مولى نمياى اينجا فهميدى؟نمياى!
-هرى جونم چى شده؟من الان خودمو ميرسونم...
هرى داد زد:جرات دارى پاتو بزار اينجا قلم پاتو ميشكونم!
كه تلفنو قطع كرد و كوبوند زمين و تلفن تيكه تيكه شد و هرى اومد سمت من:
-الا تو خوبى؟چرا دارى اينطورى ميكنى روانى؟
نايل:هرى بس كن!
همه ى نگاها به سمت نايل برگشت.آخرين كسى كه همه ازش توقع داشتن نايل بود.
نايل از جاش بلند شد و اومد بين من و هرى وايساد و آروم گفت:
-تو دارى بهش صدمه ميزنى هرى برو بيرون.
هرى:تو اصن چى سرت ميشه نايل؟برو كنار!
-خيلى سرم ميشه و به موقعش از جديتم استفاده ميكنم! دوستش ندارم ولى مجبورم كردى.الا ميرى براش درو باز كنى؟
هرى:آخه شما دوتا يه چيزى بگين!
قبل از اينكه اميل بتونه چيزى بگه نايل سريع گفت:
-خونه منه و به اونا مربوط نيست و همين الان ميگم برو بيرون!هرچى الا راحت باشه.
همه ى نگاه ها رو من بود.حتى نايل برگشته بود و با جديت بهم نگاه ميكرد.رفتم سمت در و درو باز كردم:
-هرى برو بيرون.
هرى اومد سمتم كه بغل در بودم و گفت:
-الا خواهش ميكنم بزار از اول شروع كنم...
احساس كردم كل سيستم بدنم بهم ريخت و هلش دادم بيرون و داد زدم:
-بروبيرون!
كه هرى داشت پرت ميشد از پله ها پايين و لباس منو گرفت و با هم از پله ها پرت شديم پايين و شروع كرديم غلت زدن.احساس كردم هرى منو تو بغلش فشار داد و وايساديم و صداى جيغ اميلى رو شنيدم.به سختى سرگيجم رو ول كردم و از تو بغلش بلند شدم(حالتشون اينطوريه كه هرى رو زمينه و الا روشه و وقتى الا بلند شده رو پاهاى هرى نشسته و فقط نيم تنش بلند شده)و به هرى نگاه كردم.چشماش بسته بود.دستمو بردم سمت گوشه پيشونيش و دست زدم و اوردم بالا.خون بود.
..............
خب بايد بگم كه من اينو ٤ فروردين نوشتم اما چون واى فاى نداشتم الان پست كردم.
بوووووووووووووووس💋💋💋
YOU ARE READING
mad love(H.S)
Fanfictionچشمات رو ببند و بزار قلبت راهت رو نشونت بده... یا بزار عقلت راهنماییت کنه چون اون چیزی رو میدونه که قلبت نمیدونه.... کدوم؟ همه ی زندگی همینه...همه چی به این تصمیم بستگی دره...