د.ا.ن:امیلی:
با نشستن چرخا از خواب پریدم.وای من از هواپیما متنفرم!سریع کیسه رو برداشتم و خودم رو راحت کردم.
-اه امیلی گندت بزنن
-خب چیه میخوای از تو بجای کیسه استفاده کنم؟
من کلا اینجوریم.چون زیاد حرکت کنیم معدم حساسه قاطی میکنم.کمربندم رو باز کردم و کیفم و برداشتم و از توش اسپری خوشبو کننده دهنم رو در آورم و حدود ده پیس زدم.با دستمال دور دهنم رو پاک کردم و رژمو دوباذه زدم.حالا خوب شد!کیفمو رو شونم انداختم و بلند شدن و از در هواپیما بیرون رفتم و هوای سرد لندن به صورتم خورد.خیلی هواشون مزخرفه!فک کنم باید کل لباسامو بریزم دور!سوار اتوبوبس شدیم و نشستم و موبایلم رو چک کردم.37 تا زنگ به پاسخ از لیام و همینطور 13 تا مسیج!من این یوگی رو چیکار کنم؟اتوبوس رسید و پیاده شدیم و رفتیم تو.بارامون رو گرفتیم و به سمت بیرون رفتیم که یه پسر نگران با مو و سبیل مصنوعی طلایی داره نگران راه میره و به یکی زنگ میزنه.بله!یوگی خودمه!به الا نگاه کردم و بهم چشمک زد.به سمتش دویدم و وقتی برگشت با تمام وجود لبامو رو لباش فشار دادم و با خنده زمزمه کردم:
-سلام لی
-چرا من انقد تو رو دوس دارم؟
و لباشو محکم فشار داد رو لبام.اروم بوسم كرد و از تو بغلش اومدم بيرون كه الا به ليام گفت:
-اوووووه انقد جاودانه بوده كه سيبيلات قرمز شده!
ليام سرخ شد و الا بغلش كرد و گفت:
-اووووخييييى
همينطورى كه داشتم اطرافو نگاه ميكردم نايلو ديدم و بله!طبق معمول دو تا چيپس تو بغلش بود و دور لبش سسى بود با سه تا نوشابه!نتركه صلوااااتتتتتتتتتتت!منو ديد و با دهن پر چيپس گفت:
-اميلييييييييييى
اروم بغلش كردم كه يه دفعه جيغ الا گوشمو كر كرد:
-ناييييلللللللللللللللللللللللللللللللللللللل
پريدم اونور كه الا پريد بغل نايل و نايل بغلش كرد كه من و ليام هم سوت زديم و گفتيم:
-نلااا سنسسسسسسسسس
كه الا انگشت وسطشو بهمون نشون داد و از بغل نايل اومد بيرون كه ليام يه نگاه بد از سر و پا بهم انداخت و چشم غره رفت!اه!ميدونستم اين لباس دردسر ميشه!!!بدون توجه به نگاه سنگينش دنبال الا راه افتادم.داشتيم ميرفتيم كه يه دفعه كشيده شدم تو دستشويى و صورت ناراحت ليامو ديدم بهم نگاه كرد و گفت:
-اميل؟
-جونممممممم
-چرا اين لباسو پوشيدى؟ميدونى من متنفرم كه پسرا بهت اونطورى نگاه كنن!
و ناراحت سرشو انداخت پايين.
-دلم برا ناراحت ديدنت تنگ شده بود يوگى!درضمن ببخشيد...
سرشو بالا اورد و ميخواست حرف بزنه كه بوسش كردم.بغلم كرد و به بوسه ادامه داد.نميخواستم تموم شه...يه چيز خاص بود كه يه دفعه:
-الا دستتو ببر كنار دارم ميبينم.
-مگه نميبينى دارم فيلم ميگيرم امل؟درضمن برا سنت مناسب نيست!...آخ موهامو ول كننننننننن!
دويدو و در دستشويى رو باز كردم و سعى كردم موبايلو از دستش كش برم:
-نچ نچ نچ كاراى زشت؟تو محيط عمومى اميل؟
-بدش به من!
-فكرشم نكن!
-ميگم بدش به منننن!
و پريدم رو پشتش.
-جييييييييغغغغغغغغ از پشت من گممممششششووووو پايييييينننننننننن
-بدشششششششششش
داشتم موفق ميشدم كه نايل پريد روم:
-نايل برو كنار!!!!!
-چراااا مگهههه الان ازش حامله شدييييييى؟
ليام سرخ شد و افتاد رو نايل و داد زد:
-خفه شووووووووو!
-نميشمممممم
كه يه دفعه همه افتاديم رو زمين و سروع كرديم خنديدن.
-الا؟
-بله اِم؟
-بميرى.
-ميدونم.
همه رو هل دادم عقب و بلند شدمو گرد و خاك رو از رو لباسم پاك كردم.
همه بلند شدن و رفتم دستامو پاك كنم كه يكى آب پاشيد تو صورتم!درسته!خود الاس!دستمو پر آب كردم و پاشيدم بهش كه يه دفعه پاشيد به ليام.ليام شروع كرد پاشيدن و منم ميپاشيدم و نايلم ميخورد!!!!كه يه دفعه يكى اومد تو!مستخدم!!!
.....................
ليام پاى برگه خسارت رو امضا كرد و اومديم بيرون و سوار ماشين شديم.جو سنگين و خنده دارى بود كه فقط ليام جدى بود و البتههههه مگه ميشه من خندرو زير اون صورت اخموش نبينم!رسيديم دم در و پياده شديم.زنگ زديم و لويى درو باز كرد.تيشرت تنش نبود و فقط شلوار پوشيده بود.موهاشم به هم ريخته بود.الا پريد تو بغلش و گفت:
-سلام خون آشام!
-سلام ال!
اروم از بغلش اومد بيرون و من بغلش كردم:
-سلام لولوخورخوره
-سلام زردآلو
از بغلش اومدم بيرون كه...
.............
د.ا.ن:الا
ديدم هرى اومد پايين.تيشرت تنش نبود و فقط شلوار تنش بود.تمام تتوهاش معلوم بود.اون پروانه،اون برگا،و چشماش...چشاى سبز زمرديش ميدرخشيد و آدمو جادو ميكرد.چرا؟چرا نميشه اونم عاشق من باشه؟متوجه شدم داره پرسشى نگاهم ميكنه.خودمو جمع و جور كردم كه يه دفعه اميل پريد تو بغلش و انگشتشو تو چالش فرو كرد و گفت:
-سلام هز
-سلام بامبل بى!(bumblebee)
و بغلش كرد :
-آقاى جذاب من چطوره؟
-بهتر از اين نميشه!
يه دفعه ليام اومد و شروع كرد لباس اميلى رو آروم كشيدن كه از هرى جدا شه!!!داشتم از خنده ميمردم كه هرى نجاتم داد:
-باشه حالا دوست دخترتو پس ميدم.
و اميل از بغلش اومد بيرون.و ليام بهش بد نگاه كرد و اميل گفت:
-يوگى از وقتى نديدمت حسود تر شدياااااااا!
ليام چشم غره رفت و نايل گفت
-گايزززز كى مياد فيلم ترسناك ببينيم؟
همه به جز الا:مننننننننن
الا:ميدونى؟من يه ذره خستم ميشه برم حموم؟
هرى:البته!يادم رفته بود خانوم چقد كلاس دارن!
-كسى از شما پرسيد دخترم؟
لويى:هى گايز انسان باشين!
الا:نايل ميشه اتاقمو نشونم بدى؟
نايل:چرا نشه؟
و به سمت بالا راهنماييم كرد و رفتيم تو يه اتاق دايره شكل كه يه تخت توش بود با دكوراسيون خيلى خوشگل و يه دستشويى بزرگ و عالى.همينطور كه داشتم بررسى ميكردم چشمم به يه عكس افتاد.يه پسر با سه تا دختر كوچولو كه داشت لبخند ميزد و عكس بغليش اون پسر بزرگ شده بود و سه تا دختر هم بزرگ شده بودن و رو چمن نشسته بودن.درسته،زين بود.
به نايل نگاه كردم كه اشك تو چشاش جمع شده بود و سرش پايين بود.رفتم بغلش كردم كه با صداى گرفته گفت:
-اون قول داده بود هميشه از من محافظت ميكنه،اون قول داده بود هر روز بريم مك دونالد،اون از اون روزى كه رفت يه دفعه هم زنگ نزد ميدونى يعنى چى؟
-اون توسط پرى جادو شده بود...تقصير اون نيست،
-راست ميگى ولى خوب به هر حال زنگ ميزنه ديگه؟
-شايد اين مدت درگير بوده...
نايل يه دفعه خوشحال شد و اشكاشو پاك كرد و گفت:
-آره راست ميگى!اون كه همينطورى مارو ول نميكنه؟ديگه مزاحمت نميشم برو حموم!
-باشه.
نايل از اتاق رفت بيرون و به سمت حموم رفتم شروع كردم لباسامو دراوردن سوتينمو دراوردم كه احساس كردم يكى داره نگام ميكنه.برگشتم اما هيچكس نبود!احتمالا خيالاتى شدم!رفتم تو وان آب داغ و آروم خوابيدم...
................
بيدار شدم؛بخار تمام فضا رو گرفته بود ولى...ولى در باز بود...و روى آينه نوشته شده بود:
-بدن سكسى اى دارى عشقم!
يعنى...يعنى يكى اينجا بوده؟سريع لباسامو پوشيدم و رفتم پايين.لويى به مبل تكيه داده بود و خواب بود و سر نايل رو شونه ى هرى بود و خواب بود و هرى داشت نگاه ميكرد و اميلى ليام رو بغل كرده بود و هردوشون خواب بودن.هرى هم غرق در فيلم بود و اصلا متوجه حضور من نشد.گفتم:
-ام...هرى كسى نيومد بالا؟
از روى تمسخر خنديد و گفت:
-كور شدى؟
-نه مث تو!
-من چشامو براى چيزايى سرف ميكنم كه ارزش ديدن دارن!!
-هى مجبورم نكن همينجا چشاتو از حدقه در بيارم!درضمن من دارم ميرم بخوابم!
-واقعا؟!پس با جنا خوب بخوابى!!بوس بوسسسس
مث گچ سفيد شدم ولى انگار نه انگار و رفتم بالا و لباس خوابمو پوشيدم و رو تخت دراز كشيدم.صداى چيك چيك آب،قيژ قيژ در،و تخت سرد موهامو به تنم سيخ كرد.حدود يه ربع تو تختم دراز كشيدم اما انگار نه انگار كه خوابم ببره!خدا نكشتت هرى!از تو تخت بلند شدم و رفتم تو اتاق هرى،چراغا خاموش بود و نفساش باعث ميشد بدنش آروم بالا پايين بره.رفتم بغلش وايسادم و دستمو تند تند زدم رو شونش:
-هرى؟هرى؟هرى؟هرى؟هرى؟هرى؟هر...
-هااااااا!
-ام...ميشه پيشت بخوابم؟
-چى؟
-ميشه پيشت بخوابم؟
-برو بابا!
-آخه...آخه من ميترسم...
-از چى؟حالا خوبه فيلم ترسناك نديدى!
-هرى لطفا؟
برگشت و كور كورانه بهم نگاه كرد و تسليم شد:
-باشههههههه!درضمن اون طرف تخت!به منم نزديك نميشى شيرفهم شد؟؟
-باشه!
با خوشحالى پريدم اونور تخت و پشتمو به هرى كرد و داشتم ميخوابيدم كه صداى قيژ قيژ تخت اومد...
.........................
سلام به همه!
درسته!mad love زندس و دوباره نوشته ميشه!
همتونو دوس دارم،
بوس بوس💋💋💋
YOU ARE READING
mad love(H.S)
Fanfictionچشمات رو ببند و بزار قلبت راهت رو نشونت بده... یا بزار عقلت راهنماییت کنه چون اون چیزی رو میدونه که قلبت نمیدونه.... کدوم؟ همه ی زندگی همینه...همه چی به این تصمیم بستگی دره...