د.ا.ن هرى
زودتر بلند شدم و رفتم تو آشپز خونه.نوتلا رو برداشتم و ساندويچ درست كردم و ليوان شير هم ريختم و يه سرى بلوبرى شستم و همشون رو گذاشتم تو سينى تا براى الا ببرم بالا.قبل از اينكه بيدار شه دويدم و رفتم يه شلوار راحتى با يه تيشرت سفيدى كه روش طرح پپسى بود پوشيدم.بخاطر تبليغه.رفتم و موبايلم رو باز كردم. آخخخخخخخخ يادم رفت به بچه ها بگم الا پيش منه! ٥٠ ميس كال از اميل،٣٠ تا از ليام!خدا نكنه اين دو تا با هم نگران شن!!!!زنگ زدم اميل:
هرى:الو؟
-معلوم هست كدوم گورستونى هستى؟الا كجاسسس؟؟؟ چه غل...
-هيى آروم باش الا پيش منه تو آپارتمانم.
-چييييييييى تو اونو بردى خونه ى خودت؟؟؟
همينطور كه داشت حرف ميزد رفتم تو اتاق و الا رو ديدم كه پشت كلش خونى بود...
اميل:الوووو هرى جواب منو بده الا الان كجاس گوشى رو بده بهش!
-ام...ميدونى...خب...اون الان...خوبه هاااا...باشه؟فقط...فقط بيهوشه!
-چيييييييى؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قطع كردم و دويدم سمتش تا نبضشو بگيرم.اصلا نبضش كجا هست؟!؟دستمو گذاشتم رو سينش.واى آخه اينجا نبضه خر خدا يا ضربان قلبشه؟!؟دستمو گزاشتم رو رگش و فشار دادم.هيچى حس نميكردم.نكنه مرده؟رفتم سمت لبش تا تنفس مصنوعى بدم گور باباى بالشت خونى!اما وايسا...شايد آب يخ جواب بده.رفتم و يه ليوان آب يخ برداشتم و گرفتم جلوش:
-ببخشيد ال
و كل ليوانو خالى كردم روش كه يه دفعه جيغ زد و بلند شد و تو شوك بود.
-سلام الا!
الا از تخت اومد بيرون و شروع كرد:
-من كدوم گوريم؟تو اينجا چه غلطى ميكنى؟چرا موهام خونيه و چرا آب يخ -١٢٨ درجه ميپاشى تو صورتم و مهمتر از همه چرا شلوار پام نيست؟؟؟؟؟؟؟
تكه ى آخرشو با بالاترين ولومش گفت.
هرى:خب براى اوليش تو تو خونه ى منى.دوميش من اومدم بيدارت كنم كه صبونه بخورى.سومى چون خون دماغ شدى.چهارمى چون ميخواستم بفهمم زنده اى و پنجمى چون ميخواستم راحت بخوابى و مطمئن باش من رو مبل خوابيدم و اصلا هيچكارى نكرديم!!!
آروم تر شده بود كه ياد ديشب افتاد و سرش گيج رفت.
-هى
رفتم سمتش و بغلش كردم.بدنش فيت بدنم بود.ريز و ظريف.و دقيقا يه سر و گردن ازش بلندتر بودم.سرشو تكيه داد به سينم و دستاشو دورم حلقه كرد.پيشونيشو بوس كردم و گفتم:
-بهت قول ميدم ديگه اينطورى نشه.باشه؟
سرشو تكون داد و بيشتر تو سينم فرو رفت.
-حالا بخند.
-هريييييى
-ميگم بخند!
-خب به چى؟
خم شدم و نشستم رو زمين روبروش و يه لبخند تحويلش دادم كه كل دندونام معلوم شد😁😁😁و الا زد زير خنده.
-آفرين دختر خوب.
و دستشو گرفتم و كشوندمش سمت حموم و انداختمش اون تو و درو پشتش قفل كردم.
-هيى چيكار ميكنى ديوونه؟؟؟
-برو حموم.٥ديقه ديگه بيرونى وگرنه خودم ميام ميشورمت!
-هريييييييييى ((you son of a bitch))
لبخند زدم و رفتم تو اتاقش و ملافه رو عوض كردم.من هميشه بخاطر شبايى كه خواهرم جما اينجا ميموند براش لباس گذاشته بودم.رفتم و يه پيژامه با يه شورت و سوتين با يه تاپ سفيد آوردم و رفتم سمت در حموم رو باز كردم و اولين اتفاقى كه افتاد اين بود كه گوشام كر شد:
-لخخخختممممممم گممممشوووو بيرونننننن.
و سريع درو بستم تا دوباره جيغ نزنه.
-حوله كجاس؟
-پايين كابينت.
يه چند ثانيه بعد گفت:
-بيا تو.
درو باز كردم و رفتم تو.اون حوله سفيد خيلى تميز دور بدنش پيچيده شده بود و موهاش روى شونه هاى لختش ريخته بود و داشت با چشماى خاكستريش نگام ميكرد.
الا:ميشه لباس بدى؟
-آره!!!
و رفتم و لباسارو دادم بهش.
-خب ميرى بيرون عوض كنم؟
-آرخ آره!
و رفتم بيرون و درو بستم و رفتم آشپزخونه و براى خودم يه ليوان شيرموز آوردم بيرون و شروع كردم خوردن.تموم شد و لبامو پاك كردم و سينى رو برداشتم و رفتم سمت اتاق.و وارد شدم و ديدم داشت موهاشو شونه ميكرد كه برگشت سمتم.
ه-غذا آوردم!
و لبخند زدم.و رفتم نشستم رو تخت و الا هم اونور تخت بغلم چهارزانو نشست:
الا:خودت چى؟
-من شيرموز خوردم.
و سينى رو گذاشتم جلوش و الا مشغول خوردن شد.بعد از اينكه ليوان شيرشو خورد بغل لبش شيرى شد.ناخواسته دستمو بردم جلو و لبشو پاك كردم.لباش مثل پر نرم بود و گرم.الا با چشماى بهت زده نگام ميكرد سريع دستمو بردم عقب و گفتم:
-بغل لبت شيرى شده بود.
-درهرصورت ممنون.
و آخرين تكه ى ساندويچشو خورد.
ه-خب نظرت درمورد يه تور دور خونه ى من چطوره؟
لبخند زد و بلند شد.بلند شدم و با حالت دست به سينه ى مسخره اى گفتم:
-خب اين اتاق آقاى هوپى كه شما شب رو توش به سر بردين اتاق همون ببييه كه الان داره بع ميكنه!
خنديد و گفت:
-خب آقلى ببيى من خيلى كنجكاوم كه بدونم بقيه ى خونت چه شكليه؟
رفتم سمت اتاق جما؛
ه-اينجا اتاق خواهر ببيى هستش كه بعد ازدواج با يه گاو و به دنيا آوردن يه بچه ى كره خر ببيى رو ترك كرد.
رفتم تو دستشويى و شروع كردم:
-اينجا محل دفع زباله هستش كه بعدا كود ميشه براى كشاورزى.
الا داشت از خنده تو خودش ميشاشيد.✋🏻😂✋🏻
رفتم سمت آشپزخونه و شروع كردم:
-اينجا جاييه كه علف ها رو ميپزيم و البته ظرف هاى مزخرف رو ميشوريم.
رفتم تو پذيرايى:
-اينجا جاييه كه بهش ميگم طويله چون محل تجمع حيوانات اهليه...
و رفتم تو اتاق رقص:
-اينجا محل قر دادن ببيه
و رفتم تو اتاق ضبط:
-اينجا هم جاييه كه ببيى بع بع ميكنه و ضبط ميكنه با اون صداى نكرش!
و الا رو زمين بود و نفسش بالا نميومد.كه بالاخره بلند شد.دستامو باز كردم و گفتم:
-نظر؟؟؟؟
-عاليه!
و رفت تو اتاق رقص و دست منو گرفت و پشت خودش كشيد و جاست دنس ٢٠١٦ رو تو ايكس باكس گذاشت و روى آهنگ (hang over (bababa كليك كرد.
-هرى بيا ديگه
و دستمو كشيد جلو تلويزيون و آهنگ شروع به پخش شد.
YOU ARE READING
mad love(H.S)
Fanfictionچشمات رو ببند و بزار قلبت راهت رو نشونت بده... یا بزار عقلت راهنماییت کنه چون اون چیزی رو میدونه که قلبت نمیدونه.... کدوم؟ همه ی زندگی همینه...همه چی به این تصمیم بستگی دره...