د.ا.ن الا:
تا اومدم چيزى بگم لباشو رو لبام حس كردم.نه...نه اين نميشه...اون داره منو بازى ميده...اون با مولى خوابيده...هولش دادم و اون رفت اونور.
هرى:من...من...
رفتم عقب و گفتم:
-تو...تو با مولى خوابيدى...
-من ميتونم توضيح بدم...
-و بعد مياى و بهم ميگى من چقد خوشگلم و بوسم ميكنى؟
-من فقط عصبانى بودم كه باهاش خوابيدم...
-از چى هان؟از چى؟
(توجه:تمام اين ديالوگ ها رو دارن داد ميزنن)
-از اين كه تو دوسم ندارى!
-كى گفته من دوست ندارم؟
تازه فهميدم چى گفتم.سرمو انداختم پايين و موهام رو زدم پشت گوشم.فاك.اشكام شروع شدن سرازير شدن ولى خداروشكر تو بارون نميبينه.هرى اومد نزديكمو و اروم گفت:
-چى؟
-من...من هميشه دوست داشتم..
و اروم هق هق كردم.اره ميدونم...من هميشه اشكم دم مشكه...
هرى:مجبور نيستى خجالت بكشى ال...منو ميبخشى كه سر عصبانيت باهاش خوابيدم؟من مست بودم الا...
سرمو گرفتم بالا و تو چشماش نگاه كردم.داشتن التماس ميكردن...مثل موقعى كه نزديك بود بميرم...مثل موقعى كه شايعه شد مورد تجاوز قرار گرفتم...من...
هرى بهم نزديك شد و گفت:
-لطفا ال...
لبامون با هم يك ميليمتر فاصله داشت.اروم لبمو بردم جلوتر و گذاشتم كه بوسم كنه.لباش شيرين بود.مزه ى توت ميداد(برخلاف همه ى فن فيك ها كه لباش تلخ بود مث ويسكى و اينا)اما نه...هنوز زوده...هنوز اماده نيستم...لبامو از لباش جدا كردم.هرى داشت نفس نفس ميزد و تو چشام نگاه ميكرد.
الا:فقط الان نميخوام درمورد اتفاقاى بينمون صحبت كنم
-ميفهمم...بيا كمكت كنم بلند شى ببرم پاتو پانسمان كنم.
اروم بلند شدم و دستمو انداختم دور شونش و با هم رفتيم سمت خونه ى هرى.اما داخل نرفتيم و رفتيم تو باغ پشت خونش.اونجا عاليه!!!رفتيم به سمت الاچيقى كه اونجا بود.تو اون هواى بارونى ميتونستم بوى خاك رو كاملا احساس كنم. تمام گلا و گياه ها سبز بودن.
YOU ARE READING
mad love(H.S)
Fanfictionچشمات رو ببند و بزار قلبت راهت رو نشونت بده... یا بزار عقلت راهنماییت کنه چون اون چیزی رو میدونه که قلبت نمیدونه.... کدوم؟ همه ی زندگی همینه...همه چی به این تصمیم بستگی دره...