د.ا.ن الا
از تو استوديو اومدم بيرون و رفتم سمت اميلى.پريد تو بغلم و گفت:
-تركوندى دختر تركونديييى!
هيچ عكس العملى نشون ندادم و اميلى متوجهم شد.
-ال؟نگو كه بخاطر سوال اخريه...
هيچى نگفتم.
-الا هيچى معلوم نيست.من اينو تو زندگى ياد گرفتم. هيچى غير ممكن نيست.
-ممنون ام.
و لبخند زدم و با هم سوار تاكسى شديم بريم بيمارستان. تو راه اميلى وايساد و رفت شيرينى شكلاتى خريد كه لاش نوتلا بود و روش كارامل.هى ميخواستم بخورم ولى نميذاشت.رسيديم بيمارستان و پياده شديم.رفتيم تو و بچه ها رو ديدم كه با خوشحالى ميومدن سمتم.
نايل:الا تركوندى دختر!
ليام:پوزشو زدى به خاك!
لويى:ردخور ندارى!
خنديدم و چشمم به نايل افتاد كه داشت با اميل دعوا ميكرد:
-بابا دوتا بردارم هيچى نميشه!!!!
-برو يه جا ديگه اون بشكه رو پر كن.
نايل همون يه دونه شيرينى رو درجا قورت داد و خواست يه دونه ديگه برداره كه اميلى هلش داد اونور.لويى و ليام و من و خودش هم برداشتيم و شروع كرديم خوردن.
-هرى كى مرخص ميشه.
-امروز.برو بهش شيرينى بده.
اميل بهم چشمك زد و گفت.شيرينى رو برداشتم و رفتم تو اتاق:
-سلام هرييى!
-مصاحبتو ديدم!عااااااليييييييى!
-بيا شيرينى...
بر اولين بار منو هرى دعوا نميكنيم و در ارامش داريم حرف ميزنيم.وايسا...اون سوال اخرو شنيده...
-تو با موهات چيكار كردى؟!؟
با افتخار گفتم:
-كوتاشون كردم.
هرى به طور تمسخر اميزى خنديد و گفت:
-شبيه ميمون شدى!
-هى!
و شيرينى رو كه كنار لب هرى بود و ميخواست گاز بزنه رو هل دادم تو صورتش و دور لب و چونش نوتلايى شد.دور لبشو ليس زد و بهم به طرز بدى نگاه كرد.
-تو برو فعلا خود ببيى بودنت رو درس كن!
-ببيى تويى!حالا بيا رو چونه منو پاك كن دستام انقد سوراخ سوراخ شده نميتونم تكونشون بدم!
دستمال برداشتم و نشستم رو پاش چون رو تخت جا نبود.
-اون هيكل خرستو از رو پاهام بردار شكست پاهاى خوش فرمم!
-برو بابا گوه نخور!
خنديد و من شروع كردم زير چونشو تميز كردن.احساس كردم داره بهم زل ميزنه و حسابى موذب بودم.بعد از اينكه پاك كردم تو چشماش نگاه كردم كه داشتن بهم نگاه ميكردن.
-ممنون!
لبخند زدم.كه يه دفعه بچه ها ريختن تو اتاق و من مث برق بلند شدم از رو هرى.هر كدوم مشغول يه كارى بودن.ليام و لويى در مورد تيم مورد علاقشون اختلات ميكردن و نايل داشت با اماندا صحبت ميكرد و اميلى داشت به بچه ها ميگفت ساكت باشن.كه بلاخره همه ساكت شدن.
اميل:پاشو كون گشاد مرخصى!
يه پرستار اومد تو اتاق تا جدا كنه سروماشو.سعى ميكرد تا جايى كه ميتونه به عضله هاش دست بزنه.
پرستار:تتو هاى خوشگلى دارى!
هرى:ممنون.
پرستار يه برگه هل داد لاى دست هرى و تا جايى كه ميتونست خم شد تا چاك سينه و كونشو به نمايش بزاره.بعدش بلند شد و به هرى چشمك زد و از اتاق رفت بيرون.دختره ى جندهههههههههههه!رفتم سمت هرى و گفتم:
-كاغذو بده!
و هرى مث يه گربه ترسيده برگرو داد بهم.از اتاق صاف رفتم به سمت مديريت و رفتم تو اتاق و با عصبانيت گفتم:
-شماره دادن پرستار به بيمار هم جزو مراحل درمانه؟؟؟
-اروم خانوم!
شماره رو پرت كردم رو ميز و گفتم:
-من جاى شما بودم اين پرستارو اخراج ميكردم!!!
....................
هرى:الا،نايل،لو،من ميرم بخوابم!
هيچكس توجه نكرد جز من.هرى رفت تو اتاقش و نيم ساعت بعد من با قيچى رفتم.هرى خوابيده بود و فقط شورت پاش بود.اين عاليه...رفتم سمت موهاش و همش رو كوتاه كردم بعدش رفتم سمت شورتش و پارش كردم!!!!يسسسسسسسس...
YOU ARE READING
mad love(H.S)
Fanfictionچشمات رو ببند و بزار قلبت راهت رو نشونت بده... یا بزار عقلت راهنماییت کنه چون اون چیزی رو میدونه که قلبت نمیدونه.... کدوم؟ همه ی زندگی همینه...همه چی به این تصمیم بستگی دره...