Chapter 4

407 51 14
                                    

اول از همه...من از همه ميخوام يه تيكه ى هلا (هرى-الا) كه تو ذهنشونه و به نظرشون بامزه و جالبه رو بگن و لطفا نظرتونو درمورد داستان بگين!
.
بعدش فكر نميكردم اصلا كسى اين داستان رو بخونه و ممنون كه وقت ميزارين.
.
اين چپترو با آهنگ(aaron:u-turn(liliگوش بدين
................................
د.ا.ن:اميلى
-من زودتر رسيدم!
و نفس نفس زنان در ماشينو باز كردم و نشستم.ليام قرمز شده بود و اومد بغلم نشست.
-من دفعه ى ديگه غلط بكنم با تو بيام پارك اميلى!
-اههههههه خيليم دلت بخواد.
و با خنده ماشينو روشن كرد.داشتيم به سمت خونه ميرفتيم كه موبايل ليام زنگ خورد:
-الو سلام لو
-ها؟
-واقعا كه!باشه اومديم!
تلفونو قطع كرد و پرسيدم:
-چى شده؟
-نايل لويى رو اذيت كرده و وسط خيابون انداختتش و رفته!!!تو مياى بريم برش داريم يا ميرى خونه؟
تا اومدم جواب بدم موبايلم زنگ خورد.الا بود.
-الو
-(صداى سرفه هاى خشك)
-الو الا؟الا حرف بزن.الا اروم نفس بكش تو راهم اروم باش.
قطع كرد و گفتم:
-برو خونه ليام الان!
-چى...
-فقط برو!
رسيديم و از ماشين پياده شدم و دويدم تو خونه و درو باز كردم و الا رو ديدم.رو زمين افتاده بود و داشت سرفه ميكرد و لاى سرفه هاش خون بود.
-الا!
سريع رفتم سمت كيفش و اون دستگاه لعنتى رو دراوردم و گذاشتم تو دهنش و فشار دادم و الا بالا خره نفس كشيد داشت گريه ميكرد.بغلش كردم و با گريه و بغض گفتم:
-تموم شد الا،تموم شد.
الا اروم شد.
-كى ايكارو باهات كرد ها؟؟؟
-هر...هر...هرى
با عصبانيت تمام بلند شدم و رفتم سمت اتاق هرى و درشو كوبيدم به ديوار و داد زدم:
-توى عوضى چه گهى خوردى؟
-بى اجازه مياى تو،درم كه ميكوبى،دادم كه ميزنى، فحشم كه ميدى،چته؟
-من چمه؟هرى تو داشتى ميكشتيش ميفهمى،كشتن!
-من يه ذره هم گلوشو فشار ندادم!
-اون آسم خفيف داره لعنتى ميفهمى؟يه ذره به گلوش فشار بياد يا بدوه شروع ميكنه سرفه هاى خشك كردن! شروع ميكنه خون بالا آوردن تا وقتى كه خون وارد مريش بشه و ديگه نتونه نفس بكشه و بميره!و تو داشتى ميكشتيش و يه ذره هم برات مهم نبود بود؟برات مهم بود كه اون بميره يا نه؟برات مهم بود لعنتى؟بگو!
گريم گرفت و دستم و گذاشتم رو دهنم و به ديوار تكيه دادم.
-من ميرم به الا كمك كنم.
و رفتم پايين و الا رو از رو زمين بلند كردم.بردمش تو اتاق كه الا گفت:
-اونو مقصر ندون.
-منظورت چيه؟
-من كسيم كه بايد دعوا شه نه اون!
-اون داشت تورو ميكشت!
با گريه گفت:
-اما تو نميدونى من چيكار كردم!
اروم رفتم بغلش رو تخت نشستم و گفتم:
-چيكار كردى كه بدتر از كشتن يه نفره؟
-من جيمزو بوس كردم.يه ذره زيادى.
-يعنى...
-فك كنم منو ديده.
-ديده كه ديده...الا واقع بين باش.تو حق دارى با هر كسى كه ميخواى باشى و با خودته پس ناراحت نباش و دراز بكش.
از اتاق الا رفتم بيرون.داشتم ميرفتم بيرون كه از لاى در اتاق هرى، هرى رو ديدم.به تخت تكيه داده بود و زانوهاش تو شيكمش بود و سرش رو پاهاش بود و دستش لاى موهاش. آروم رفتم تو و بغلش رو زمين نشستم و بغلش كردم.
-يعنى واقعا داشتم ميكشتمش؟
-آدما تو عصبانيت خيلى كارا ميكنن ولى نميشه اونا رو از روى روى عصبانيشون شناخت.
آه كشيد و سرمو گذاشتم رو شونش:
-ببخشيد كه انقد عصبانى شدم.
-آدما تو عصبانيت خيلى كارا ميكنن ولى نميشه اونا رو از روى روى عصبانيشون شناخت.
و ميتونستم لبخند روى لبهاش رو احساس كنم.آروم لبخند زدم.و هرى سرشو رو سرم گذاشت و گفت:
-ممنون كه پشتمى.
-هميشه هستم.
-قول؟
-قول.
هرى آروم شد.همينطور بغلش كرده بودم صداى ليام اومد:
-الو كسى خونه نيست؟
سريع از تو بغل هرى بيرون اومدم و جواب دادم:
-اومدم!
هرى سرشو به نشونه ى برو تكون داد و رفتم پايين.ليام داشت با قيافه علامت تعجب بهم نگاه ميكرد:
-گريه كردى؟
-نه!
-راستى الا چش شده بود؟
-هيچى غذا سر گلوش گير كرده بود.
-اها
-ليام؟
-ها؟
-ميرى گوشت بخرى؟ميخوام استيك درست كنم.
الا:ليامو الكى تو دردسر ننداز بريم شهر بازى.
اميلى:تو كى اومدى؟
-الان؟حالا هرچى ميشه بريم شهر بازى؟لطفاااااااا؟
ليام:من كه پايم.
الا:اميلى پايه باش ديگه!
اميلى:اههههههههه باشههههههههه.
الا :من ميرم از نايل و لويى هم بپرسم،كجان؟
ليام:دارن تو حياط بسكتبال بازى ميكنن.
الا:باشه من رفتم.
.....................
تكه غم انگيز تموم شد آهنگو قطع كنيد.
.....................
د.ا.ن:الا
رفتم تو حياط و لويى و نايل و ديدم كه داشتن بازى ميكردن.لويى يه چرخ زد و توپو انداخت تو حلقه كه چشمش به من افتاد:
-سلام پرنسس ايزابلا!
-سلام پرنس تامو!ميشه يه لحظه با شاهزاده هوران بازى شاهانه خود را خاتمه دهيد و به بنده حقير افتخار دهيد؟
لويى و نايل بازيشونو ول كردن و گفتم:
-پايه اين بريم شهربازى؟
نايل:آره
لويى:نه
-چرا نه؟
-چون كه نه.
و توپشو برداشت و شروع كرد دليپ زدن.عصبانى شدم و رفتم تو زمين و دنبالش كردم و شروع كردم حرف زدن:
-يه ذره واقع بين باش بلند شو بيا.
-نه
يه دفعه پريدم و توپو قبل از گل شدن گرفتم و دقيقا روبروش وايسادم و سينه هامون به هم چسبيده بود.با نفس نفس گفتم:
-تو...مياى
لويى بهم با لبخند نگاه كرد و با انگشتش زد رو قفسه سينم:
-بخاطر اين پرشت،باشه.
و توپو برداشت و رفت تو.به نايل چشمك زدم و رفتيم تو.فقط هرى مونده بود:
-من ميرم بالا لباس عوض كنم.
رفتم بالا و دم اتاق هرى وايستادم.آروم از لاى در نگاه كردم.داشت تيشرتشو در مياورد.تيشرتشو دراورد و پشتشو ديدم.تك تك حركت عضله هاش،همه رو بررسى كردم.چيزى كه هيچوقت مال من نميشه.آروم در زدم و هرى گفت:
-بيا توووو
-ام...منم
يه لحظه با تعجب از شنيدن صدام برگشت و بهم نگاه كرد.
-ميشه بيام تو؟
-آره البته!
رفتم تو.
-الا من...من...
-لازم نيست چيزى بگى،به قول خودش آدما تو عصبانيت خيلى كارا ميكنن.
بهم لبخند زد و توى چشام نگاه كرد.چشاش تو چشام قفل شده بود.سرمو انداختم پايين و گفتم:
-راستى!آم داريم ميريم شهربازى مياى؟
-چرا كه نه.
-خب پس حاضر شو..فعلا
و داشتم از اتاق بيرون ميرفتم كه دستمو گرفت و چرخوند:
-من فقط بخاطر يه چيز عذرخواهى نكردم...بخاطر سلام نكردنم وقتى ديدمت،بخاطر مسخره كردنت و ترسوندنت،بخاطر طرزى كه صبح بيدار شدى،بخاطر تقصير انداخت مدل بيدار شدن سر تو،بخاطر خورد كردنت،بخاطر پرت كردن پنكيك،با بالش زدنت،بخاطر مسخره كردن اون پسره،بخاطر مسخره كردن تو،و در آخر آسيب زدم بهت.
-ميدونم هرى،ميدونم.
و دستمو از دستش كشيدم بيرون و رفتم تا لباس بپوشم.اون و عذرخواهى؟تو عمرم فكرشم نميكردم! مثل رويا بود كه از من عذرخواهى كنه ولى كرد.رفتم تو اتاق و يه نيم تنه ى گشاد با شلوار مشكى پاره پوشيدم كه نيم تنه سفيد بود.موهامو بالاى سرم بستم و يه رژ لب زرشكى با ريمل و كرم زدم و رفتم بيرون.همه حاضر بودن.اميلى موهاشو گوجه اى كرده بود و يه تيشرت مينى موس با شلوار جين پوشيده بود.لويى يه تاپ طوسى با شلوارك تنش بود و نايل يه تيشرت آبى آسمونى با شلوار مشكى پوشيده بود و ليام يه تيشرت ميكى موس با شلوار جين پوشيده بود اما چشمم به هرى افتاد.يه تيشرت مشكى با شلوار مشكى تنش بود و موهاشو داده بود بالا و يه گردنبند صليب انداخته بود.
الا:بريم؟
و تا اومدم درو باز كنم.در زنگ خورد!يعنى كى ميتونه باشه؟
لويى:نايل جون قربونت برم درو باز كن
نايل پريد تو بغل لو و گفت:
-ميترسم!هز؟
هرى:به من چه!ليام دديه اون بايد درو باز كنه،پدر؟
ليام سعى كرد چيزى بگه و به اميلى نگاه كرد.
اميلى:فكرشم نكن پينوكيو
الا:اه اصن خودم درو باز ميكنم!
رفتم سمت در و درو باز كردم.
اون...
اون...
جيمز بود.
-جيمززززززز.
-الااا
و گل هاى شقايقى كه پشتش قايم كرده بود رو آورد جلو.از گل شقايق متنفرم!. اما به هر حال لبخند مصنوعى زدم و گل هارو ازش گرفتم.
-ممنون!
-ام...اصليتش گردنبندت تو ماشين افتاده بود.
و گردنبند صليبمو اورد بالا.ازش گرفتم و گردنم كردم. جيمز متوجه نگاه همه بهش شد،كه گفتم:
-بچه ها اين جيمزه،جيمز،اميلى،ليام،لويى،نايل و هرى
-خوشبختم
نايل:ميدونى؟ما داريم ميريم شهربازى تو هم بايد بياى!
اميلى كه از همه چى خبر داشت گفت:
-آرههههه،چقد خوب ميشد اگه كارى نداشتى...
-نه اتفاقا كارى ندارم!
الا:پس مياى؟
-آره چرا كه نه!
د.ا.ن.هرى
اون بوزينه اينجا چه غلطى ميكنه با اون گلاى شقايق مسخرش كه داره فشار مياره به خودش تا كسى نبينه! نرينى!!!
-ممنون
الا گفت.اى خدااااااا گلو كه دادى حالا گورتو گم كن برو بيروووووونننننننن!
-ام...اصليتش گردنبندت تو ماشين افتاده بود.
الا گردنبندو ازش گرفت و انداخت و اومد رو نافش(اخه هرى جان شما بايد نگاه كنى؟)
-بچه ها اين جيمزه،جيمز،اميلى،ليام،لويى،نايل و هرى
-خوشبختم
آره!!بايد باشى گودزيلا!با اون چشاى مسخرت ياد خر ميفتم!!!
نايل:ميدونى؟ما داريم ميريم شهربازى تو هم بايد بياى!
خففففهههههههه شووووووووو نايل اى بميرى!
اميلى كه از همه چى خبر داشت گفت:
-آرههههه،چقد خوب ميشد اگه كارى نداشتى...
آخيييييييششششششششش نجات پيدا كردم.😪
-نه اتفاقا كارى ندارم!
الا:پس مياى؟
-آره چرا كه نه!
الا:خب كى با كى ميره؟
لويى:ليام و اميلى و من و هرى،نايل و الا و جيمز.
هرى:نميشه من با اون ماشين برم؟
نايل:آره منو هرى جامونو عوض ميكنيم!!!
د.ا.ن.الا
چى؟اون با ما مياد؟
ليام:خب بريم ديگه!
رفتيم و دم خيابون وايساديم.نايل و اميل و ليام و لويى رفتن و ما سه تا مونده بوديم.
جيمز:شما همينجا وايسين من ميرم ماشينو بيارم.
با هرى وايساده بوديم.ميتونستم نگاه سنگين هرى رو رو خودم حس كنم.
-گند زدى الا،
-جرات دارى بهش توهين كن.
-آره جرات دارم چون تو اصلا اونو دوست ندارى!
-من بهتر خودمو ميشناسم يا تو؟
-الا فكر كنم وقتشه كه يكى بهت بگه چشمات حرف ميزنن!
-اوه واقعا؟پس بزار تو روت بگم!من عاشششق جيمزم! عاشششششققققققشششششمممم فهميدى؟
يه دفعه يه ماشين مشكى بوگاتى جلو پامون نگه داشت.
-قصد ندارين سوار شين؟
به جيمز لبخند زدم و به هرى چشم غره رفتم و جلو سوار شدم.هرى غر زد و عقب سوار شد.راديو رو روشن كردم و آهنگ you and I زين شروع به پخش شدن شد.خواستم بزنم بعدى كه هرى گفت:
-همين خوبه.
هيچى نگفتم و تكيه دادم.وسطاى آهنگ بود كه ديدم چشماى هرى پر اشكه و توشون درده.هيچى نگفتم تا اون آهنگ لعنتى تموم شد و مصاحبه زين شروع شد به پخش شدن:
-خب آقاى ماليك چرا از وان دايركشن جدا شدين؟
-ام...حقيقتش من اونجا هيچوقت نميتونستم خودم باشم، جلوى بچه ها و بقيه نميتونستم خودم كار بيرون بدم.
-بله،حالا كه جدا شدين ديگه قصد برگشت ندارين؟
-نه.
-تو اين مدت سعى كردين با بچه ها ارتباط برقرار كنيد؟
-حقيقتش نه خيلى سرم شلوغ بود و...
يه دفعه راديو پريد يه كانال ديگه.
-داشتم گوش ميدادم!
-مگه من زدم؟
يه پوف كشيد و گفت:
-ولش كن مهم نيس.
رسيديم شهر بازى و پياده شديم.به سمت بازى ها رفتيم. هرى خواست دستمو بگيره كه قبل از اون جيمز دستمو گرفت و هرى يه نگاه دردناك بهم انداخت و دستاشو تو جيبش كرد.اما سريع اون يكى دستمو دراز كردم تا هرى بگيرتش اما تا اومد بگيره يكى جيغ زد:
-هززززززززززززززززز
و پريد تو بغلش و لباشو رو لباش گذاشت.
اون...
اون...
مولى بود.
...................
ميدونم خيلى دير شد ببخشيد.
عاشق همتونم...
بوسسسسسسسسسس💋💋💋

mad love(H.S)Where stories live. Discover now