Chapter 10

346 39 6
                                    

د.ا.ن الا:
الان با هرى توى اين فروشگاه لعنتيم و داريم برا من لباس ميخريم.هرى يه مشت ديگه لباس دستم داد و لم داد رو مبل اونجا تا من عوض كنم و نظر بده.رفتم تو اتاق پرو و يكى از لباسارو پوشيدم كه استيناش رو شونم بود و جذب بود و رنگش صورتى بود.
رفتم بيرون و هرى بهم نگاه كرد.
-نچ!
رفتم دوباره تو اتاق پرو و يه لباس ديگه برداشتم كه سفيد بود و جذب.
رفتم بيرون و هرى نگاهم كرد.
-زيادى استين داره.
رفتم تو و يه لباس مشكى جذب برداشتم كه پشتش لخت بود.رفتم بيرون و هرى نگام كرد.
-زيادى لخته!
-هرى!
-بلع!برو تو عوض كن!
با عصبانيت رفتم تو و يه لباس مشكى پوشيدم كه بالاش تورى بود و كوتاه.سعى كردم زيپشو به تنهايى ببندم كه فهميدم بايد يكى رو صدا كنم بياد كمك.خدا كنه يكى از اين كاركنا الان بياد تو...ولى انگار نه انگار!
-هرى ميشه بياى كمك؟
در اتاق پرو باز شد و هرى از تو اينه بهم نگاه كرد.
-زيپمو ميبندى؟
-اره!
يه دستش پهلومو گرفت و دو تا از انگشتاى اون يكى دستش زيپو و سه تاى ديگرو وقتى زيپو ميكشيد بالا رو پوستم كشيد.لرزيدم و احساس كردم دارم از گرما اتاق پرو ميميرم.
هرى:بچرخ.
اروم تو اون فضاى تنگ چرخيدم و روبروى هرى قرار گرفتم.
هرى:اين لباس عاليه!
لبخند زدم و گفتم:
-حالا زيپشو باز ميكنى عوض كنم؟
اروم زيپو باز كرد و رفت بيرون.فهميدم تمام اين مدت نفسمو حبس كرده بودم.لباس خودمو پوشيدم و هرى رو ديدم كه داره حساب ميكنه.خب...ما يه جر و بحث تو ماشين داشتيم كه من ميگفتم بزاره برم خونه تا لباس بپوشم اما اون ميگفت نه تا اينكه گفت لباس ميخريم به حساب من!و خب كيه كه لباس مفتى نخواد؟با هرى سوار ماشين شديم و رسيديم خونه ى هرى.پياده شدم و رفتم تو اتاق هرى تا ارايش كنم.هرى پشت سرم اومد تو اتاق و رفت تو دستشويى.ارايشم تموم شد و هرى از دستشويى اومد بيرون و تيشرتشو دراورد و بهم گفت:
-راستى گفت سورپرايز داره!
و تيشرت سفيدشو پوشيد كه روش نوشته بود:stop
رومو كردم اونور و از تو كيسه لباسمو دراوردم.
-هرى ميرى بيرون عوض كنم؟
-اره
رفت بيرون و لباسمو پوشيدم و طبق معمول سر زيپ مشكل داشتم.تا اومدم هرى رو صدا كنم زيپم كشيده شد بالا.
-هرييييييييييييى مگه نگفتم بيرون وايسااااااا!
-وايساده بودم ديدم سر زيپ مشكل دارى اومدم تو!
-تو تمام اين مدت داشتى منو نگاه ميكرديييييييييى؟!؟؟!؟
و هرى لبخند زد.
الا:خفه شو!فقط بريم!
-كفش يادت رفت!
كفشامو پوشيدم و سوار ماشين شدم.هرى هم بغلم نشست و رفت سمت خونه ى نايل.از خونش صداى اهنگ ميومد.جفتمون پياده شديم و رفتيم تو كه نايل اومد سمتمون:
-سلاااااااممممم!الا خانم بالاخره زيارتتون كرديم!
هرى:سورپرايزت كو؟
نايل رفت كنار و يه دختر با موهاى قهوه اى و چشاى آبى يخى اومد جلو!
نايل:meet my girlfriend,Lillian
با فك باز بهش نگاه كردم و رفتم بهش دست دادم:
-الا
-ليلى
هرى رفت سمتش و دست داد.
نايل:بقيه اونورن!
رفتيم با هرى اونور كه يه دختر پريد بغل هرى...
دوباره؟!؟
هرى:مولييييييى
مولى:هرييييييى!
احساس كردم چشمام داغ شد.الا بيدار شو! اون عاشق موليه! فك كردم شايد روياهام براورده شه ولى نه... اينا همش روياس...دويدم سمت يكى از اتاقا و رفتم توى يكى از دستشويى هاش و درو قفل كردم و زدم زير گريه...بيدار شو الا...بيدار شو...هيچوقت درست نميشه اون عاشق تو هيچوقت نميشه...هيچوقت...
.............................
نيم ساعت بعد
.............................
از دستشويى اومدم بيرون و مولى و هرى رو ديدم. مولى رو تخت افتاده بود و هرى بين پاهاش بود و مولى داشت كمر هرى رو چنگ ميزد.بغضمو قورت دادم و با تمام قدرت و صدام داد زدم:
-گمشين بيرون!
يه دفعه مولى اومد اونور و گفت:
-به شما چه ربطى داره؟
-نايل اين اتاق رو داده به من و اين اتاق مال منه حالا گمشو بيرون.مولى رفت بييرون و هرى افتاد رو تخت و شروع كرد خنديدن.اون مسته.به عصبانيت رفتم سمتش و داد زدم:
-هى تو!
بلند شد و با خنده روبروم وايساد.
الا:گورتو گم كن برو بيرون!
-چى ميگى اگه برم بيرون ممكنه دوباره براى سومين دفعه بهت تجاوز بشه!مث اينكه يادت رفته!من بودم كه تورو از دست جيمز نجات دادم!من!!!بايد مثل بچه ها ازت مراقبت كرد كه از تو كوچه ها جمع نشى!
با تمام قدرت توى دستم يه كشيده خوابوندم در گوشش. انگار هوشيار شد و به خودش اومد و فهميد چى گفته:
-الا من...من...
با يه صداى اروم گفتم:
-فقط برو...من فكر كردم ميتونيم با هم خوب باشيم ولى نه...هيچوقت.فقط برو!اگه تو نميرى من برم.
كه هرى رفت بيرون و افتادم رو تخت و شروع كردم گريه كردن.هيچوقت...هيچوقت...هيچوقت...همينطور اين كلمه رو تكرار كردم تا اينكه خوابم برد.
...............................
تازه اولاشه...حاضرين برا هيجان؟
بووووووووس💋💋💋💋

mad love(H.S)Where stories live. Discover now