د.ا.ن الا
رفتم تو آشپزخونه و چيپسايى كه گوشه ى آشپزخونه بود برداشتم و به سمت پذيرايى رفتم و هرى رو ديدم كه رو مبل نشسته بود و داشت با جديت به تلويزيون نگاه ميكرد.
-الا الان نه...
رفتم و بغلش وايسادم تا بفهمم اخبار چى ميگه كه ميگه نيا.منم ديگه!
اخبار:ديشب حدود ساعت دو وارد خونه اى شديم كه در آن يكى از مدل هاى معروف؛جيمز اوپراى؛زندگى ميكرد.در اون خونه وسايل مستهجن بسيارى پيدا شد.و ميخوايم هركس ديگرى كه از جرايم ايشون خبر داره براى تكميل پرونده اطلاع رسانى كنه.
احساس كردم سرم داره گيج ميره.كه سريع فهميدم هرى بعلم كرده و گفت:
-الا گريه نكن؛اين خبر تموم شدن همه چى بود...ديگه در امانى...بهت قول ميدم ال...بهت قول ميدم.
و بغلم كرد و رو مبل نشوند و رفت ودكا با دو تا ليوان اورد.يه سى دى فيلم ترسناك هم دستش بود.
-هرررررررييييييييييييى
لبخند زد و سينى رو گذاشت رو ميز و سى دى رو گذاشت و اومد بغلم نشست.خودمو تو تنها بغلى كه توش احساس امنيت ميكردم فشار دادم و اروم چشامو رو هم گذاشتم.در حد مرگ دوسش دارم...تا ابد...
..........................
اروم بيدار شدم.هنوز تو بغل هرى بودم.اروم بلند شدم و ساعت رو چك كردم.١٠ صبح بود.سريع بلند شدم و هرى با تكون من چشاشو باز كرد.
-الاااا بگير بخوااااببببب!
-هرى!مامانم!
مثل ميخ از جاش بلند شد اما دوباره افتاد رو مبل.دويدم به سمت دستشويى و صورتمو با اب سرد شستم و اومدم بيرون.هرى داشت شلوار ميپوشيد.
-تو كجا آقاى استايلز؟
-باهات ميام همينى كه هست.
-ميتونم از اتاق جما لباس بردارم؟
-اره
رفتم تو اتاقش و يه پيراهن سفيد ساده پوشيدم و موهامو بدون شونه كردن بالاى سرم بستم و موبايلمو برداشتم و دويدم پايين.هرى ماشينشو روشن كرده بود.سوار ماشين شدم و هرى تخت گاز رفت.
-كجا بايد برم؟
-خيابون ريورز(rivers)
رفت و كنار يه استار باكس نگه داشت و گفت:
-چى ميخورى؟
-كاپوچينو.بدو!
هرى درو بست و دويد تو استارباكس.به مامانم تكست دادم:تو راهم
هرى مثل جت برگشت تو ماشين و كاپوچينوى منو بهم داد و خودش هم يه قهوه فرانسه گرفته بود.گاز داد و رفتيم تو كوچه.
-مدرسه هاليز.
-وايسا...مامانت...
-مدير مدرسس برو!
-خب از اول بگو هاليز!
پياده شديم و با ارامش به سمت دفتر رفتيم.رفتيم تو و منشيشو ديدم.
-ايشون الان جلسه دارن.
-بهش بگو ما اومديم.
-چشم.
من و هرى نشستيم رو صندليا.هرى قهوشو اروم اروم داشت ميخورد.منم شروع كردم به خوردن.منتظر روزيم كه بالاخره جرات كنم هز صداش كنم.بالاخره جرات كنم رو پنجه ى پام وايسم و بوسش كنم.نه خبرى از مولى باشه،نه از مردم،نه از هيچ كس ديگه اى.روزى كه تو چشماش نگاه كنم و بگم دوسش دارم. روزى كه دستامو تو چالاش بكنم و لپشو بكشم.
منشى:خانم مونتگامرى بفرماييد.
-هرى تو همينجا بمون.
و رفتم تو.
-سلام مامان.
برگشت و با يه نگاه مادرانه نگام كرد و گفت:
-بشيننشستم و بهش نگاه كردم.
-خب؟
-الا...يادته چقدر براى اين شغل تلاش كردى؟
-اره
-يادته چه رژيم سختى گرفتى؟
-اره
-حالا دارى همشو از دست ميدى؟
-مامان منظورت چيه؟
-جيمز؟
اههههههههههه!
-جيمز چى؟
-تو داشتى با اون قرار ميذاشتى الا!
-اره.خب؟
-از كجا معلوم كه اگه يه ذره ديرتر لو ميرفت تو تو خونش بودى!
-ماماااان بس كن!الان اومدى منو سرزنش كنى؟
-اره!چقد بهت گفت حواست به كارت باشه؟
-بس كن!من خودم برا زندگى خودم تصميم ميگيرم!
-اها!تصميمت هم اين بود كه بعد جيمز با اين پسره ى لاشى باشى؟
-اون لاشى نيست و درضمن ما فقط دوستيم!
-الا من خودم با تو اون دفتر خاطراتو مينوشتم از همه چى خبر دارم!تو دارى كارتو و كل زندگيتو سر عشق كودكيت از دست ميدى!
-اره اصلا من دارم از دست ميدم!
-اهااااا!حتما هم تاحالا باهاش خوابيدى و فقط دوستين! اصن اون با موليه دختر از خواب غفلتت بلند شو!
-اره ميخواى همينو بشنوى؟من كل ديروز رو پيشش بودم و ديشب تو بغلش خوابم برد و پيشش احساس امنيت ميكنم!
-ديگه تكيه گاهت يه پسر دختر بازه؟
-هرجور دوس دارى فك كن اصن!من از اينجا رفتم بيرون! (I'm out of here)
و با تمام سرعت از اتاقش اومدم بيرون و هرى رو ديدم كه داشت با تعجب بهم نگاه ميكرد.فك كنم قرمز شدم.
-بريم هرى!
-بريم!
و رفتيم تو ماشين و هرى داشت بهم نگاه ميكرد.گريه نكن،گريه نكن،گريه نكن!لبمو گاز گرفتم اما باز يه قطره اشك از چشمام افتاد!لعنتى!
-ال؟نميخواى چيزى بگى؟
-مامانم بحث جيمز رو وسط كشيد.
اسمش رو اوردم كل تنم به لرزه افتاد.
-الاااا ميخواستم تازه بهت يه خبر خوب بدم... تو كه رفته بودى جوجه زنگ زد و گفت امروز خونش دعوتيم!
-خونه نايل؟
-اره!
.............
ارامشششششششش!خيلى خوبه نه؟
چپتر بعدى حالتونو جا ميارم!
بووووووووووووسسس💋💋💋💋
YOU ARE READING
mad love(H.S)
Fanfictionچشمات رو ببند و بزار قلبت راهت رو نشونت بده... یا بزار عقلت راهنماییت کنه چون اون چیزی رو میدونه که قلبت نمیدونه.... کدوم؟ همه ی زندگی همینه...همه چی به این تصمیم بستگی دره...