Chapter 13

298 42 10
                                    

د.ا.ن ليام:
از بغلش بيرون اومدم و رفتم دستمو گذاشتم رو ارتفاع و هرى هم اومدم بغلم و به منظره ى جلوم نگاه كردم. لندن شلوغ و پر از دردسر.همه ميدونن.من تو ارتفاع احساس بهترى دارم و صداى بوق ماشينا...شايد عجيب باشه ولى صداى بوق ماشينا بهم ارامش ميده.يه نفس عميق كشيدم.
-هرى؟
-بله
-چرا وقتى الا رفته بود با جيمز بيرون تو عصبانى شدى و گلوشو فشار دادى؟
-نميدونم فقط...وقتى ديدم داره تو ماشين بوسش ميكنه عصبانى شدم...و...ميخواستم بهش بگم برام مهمه كه اون كجا ميره ولى اون باور نميكرد...
-چرا برات مهمه؟
-من...من...اه...نميدونم.
بهش نگاه كردم.داشت با حالت غمگين به جلو نگاه ميكرد:
هرى:به نظرت منو ميبخشه؟
-بهش فرصت بده...
سرشو انداخت پايين و با چشماى پر از اشك به جلو نگاه كرد.
-هرى بيخياااااالللل!تو كه انقد تيتيش مامانى نبودى!
خنديد و بهم تنه زد.
-ليام؟
-ها.
-قضيه ى اميل چيه؟
-كدوم قضيه؟
-اون قضيه اى كه مولى درموردش ميگفت.
براش از اول توضيح دادم بدون اينكه بهش نگاه كنم و يه دفعه بهش نگاه كردم.ميخواست منو بزنه.
-هى!به من اونطورى نگاه نكن من هيچى نگفتم سر اينكه تو داشتى الا رو به كشتن ميدادى!
-يعنى تو به بهترين دوست من خيانت كردى؟؟؟
و با چشماى ريز نگام كرد.
-يعنى تو يه شبم نتونستى جلوى دهنتو نگه دارى؟
-يعنى تو نميتونى يه سبزه رو از يه بلوند تشخيص بدى؟
-يعنى تو الان بايد درمورد همه چى نظر بدى؟
و زدم زير خنده و هرى با خنده بهم تنه زد.
-ولى ليام ميدونى كه اگه تكرار بشه سولاخ سولاخت ميكنم!
و دوباره جفتمون به منظره جلومون نگاه كرديم.
...............
د.ا.ن اميلى
ليام و هرى رفتن بيرون.ميدونم هرى هيچوقت همچين كاريو نميكنه و يه كاسه اى زير نيم كاسس!ولى ديدن اينطورى الا واقعا درد داره.فكر كنم بايد اصلا برگرديم به شهر خودمون ولى خب...من به ليام قول دادم.قول دادم كه هميشه اينجا باهاش بمونم.آره خب!بعد اجراى اهنگش برام ازم قول گرفت كه هميشه پيشش بمونم و البته شبش كارى كرد كه قسم بخورم پيشش ميمونم و منو جر نده!شب اول كه حاليش نيس بعد شيش ماه!خره خداست ديگه!ولى نميتونم اجازه بدم الا انقدر صدمه بخوره.رفتم تو اتاق الا و ديدم داره رو زمين گريه ميكنه.اروم رفتم و بغلش نشستم.بهم نگاه كرد و زمزمه كرد:
-تنهام بزار.
-الا من تورو دو روز تنها گذاشتم به اين حال و روز افتادى ديگه امكان نداره تنهات بزارم.
-آبروم رفت.
و شروع كرد به لرزيدن.
-الا...بهت قول ميدم با هم اين قضيه رو جمع ميكنيم.
و شروع كرد هق هق زدن و اومد تو بغلم.
-الا...من براى كمك كردن بهت بايد بدونم چى شده.
الا فقط بيشتر سرشو تو سينم فشار داد و محكم تر بغلم كرد.
-الا...اين قضيه حقيقت داره؟
-نه...من...من تا مرز تجاوز جيمز رفتم ولى...ولى...
و دوباره تو بغلم گريه كرد.متنفرم از وقتى كه اينطورى ميبينمش.
-الا منظورت چيه عزيزم؟
-جيمز...اون منو گول زد و...گول زد و فقط ميخواست خوردم كنه...
-خب؟چطور نجات پيدا كردى؟
-هر...هرى...
و لرزيد و محكمتر دستشو دور بدنم حلقه كرد طورى كه احساس خفگى بهم دست داد.
الا-اون...اون منو تعقيب كرد و وقتى صداى جيغمو شنيد نجاتم داد...
-وات د هل؟
هيچى نگفت.انگار با يادآورى يه كار خوب هرى حالش بهتر شد.
-الا...ازت ميخوام منطقى فكر كنى...اون تورو برد تو خونش و دو روز مثل يه گنج ازت مراقبت كرد تا حالت بهتر شه...
الا بغلش از احساس ترس به احساس آرامش تغيير كرد.
-الا:اما اون چطور تونست لوم بده؟
يه قطره اشك از اون چشماى خاكستريش افتاد.من هميشه فكر ميكردم چشماش سبزه ولى اون دو تا جواهر خيس خاكسترين.
-الا؟ميدونستى چشمات خاكستريه؟
-ام اين آخه وقته تو گير آوردى؟
-چشماى خاكسترى تو جهان خيلى كمن.و معمولا ژن اين چشا كمتر خودشو نشون ميده و اين رنگ خاصه. ميدونى اين يعنى چى؟اين يعنى تو خاصى الا...تو.
الا هيچ حرفى نزد فقط محكمتر بغلم كرد.
-حالا اون موليه آشغال هرجور كه دوست داره هرى رو عاشق خودش كنه،مستش كنه كه بتونه جلو تو اين كارو كنه،در هر صورت خاص بودن تو رو تغيير نميده...تازه!مگه تو بايد تقاص خنگ بودن هرى رو پس بدى كه به يه برج زهر مار بيشتر از يه گنج كمياب محل ميده؟
-ام؟
-بلى.
-بايد بهت يه چيزيو بگم...
-چى؟
-مولى...به سوفيا گفته بود كه همچين كاريو بكنه...
احساس كردم قطره هاى خيس داغ رو گونه هام چكيد. اون كى ميخواد هرزه بودنشو بس كنه؟كى؟اخه مگه من و ليام كى به مولى يا حتى سوفيا صدمه زديم؟من عاشق ليامم و ليام هم عاشق من ولى زنده كردن اين خاطرات باعث ميشه به عشق ليام شك كنم.اون صد درصد يه بلوند رو از يه سبزه تشخيص ميده و بوى عطرم يا حتى تتوى كوچيك روى دستمو.يعنى اون متوجه اينا هم نشده و اونو بوس كرده؟اين هميشه يه مجهول تو ذهنم بوده.هنوزم هست و اينو ميدونم كه هيچكس نميتونه جواب اين مجهول رو عوض كنه.جوابش خيانت و عشق به سوفيا ست.خيلى سعى كردم كه يه جواب ديگه دربيارم اما ذهنم فقط همينو قبول ميكنه.ليام هنوز هم به سوفيا احساس داره.اون اگه اين افكار منو بفهمه صددرصد برميگرديم سر پله ى اول.اون سوفيا هنوز يه نقشى تو زندگى ليام داره.بالاخره ادم هركى رو بوس كنه و يه مدت باهاش تو رابطه باشه-فرقى نميكنه فيك يا واقعى-يه احساسى پيدا ميكنه نسبت بهش.ضمير مثبتم ميگه اون فقط تورو دوست داره و ديوونه وار
عاشقته.اگه بهش بگم به عشقش شك دارم نابود ميشه. ديگه راهى نمونده كه ثابت كنه عاشقمه.ولى چيكار كنم كه مولى پيروز شده و تونسته شكى كه ميخواد رو بوجود بياره.نميخوام بزارم پيروز شه ولى خيلى ديره. صداى الا منو از فكرام كشيد بيرون:
-ام تو حالت خوبه؟
چشمامو روهم فشار دادم و گونه هام سوخت.
-اميل تو ميدونى كه ليام دوست داره درسته؟
افكار منفيمو خاك كردم و خاطرات خوبم با ليام ذهنمو پر كرد و ناخودآگاه لبخند زدم و سرمو تكون دادم. الا موهامو پشت گوشم زد و گفت:
-خوبه كه ميدونى.
و بغلم كرد.
-الا ميدونى چيه؟من مطمئنم كه هز همچين كارى رو نميكنه باهات و يه كاسه اى زير نيم كاسس. من اونو خيلى بهتر از تو ميشناسم.اون دوست صميميمه. اون وقتى مسته چيزاى ته قلبشو كه باعث ناراحتيش ميشدن و اذيتش ميكنن رو به صورت بد بيرون ميريزه.ولى اون هيچوقت به كسى پشت نميكنه.و ميدونم كه اين قضيه يه ربطى به مولى داره.
-نميدونم اميل.من فقط تو فكر اينم كه همه چى داغون شد.مشهوريتم،شغلم،رابطه ام با مامانم،رابطه ام با هرى...
-اتفاقا تو با اين خبر خيلى مشهور شدى ولى تو بايد اين مشهوريت بد رو به مشهوريت خوب تبديل كنى. و همه چى درست ميشه.مشهوريتت،شغلت،رابطه ات با مامانت؛همه چى.
-اما چطورى؟
-به من اعتماد دارى؟
-اره.
-پس نگران نباش.فقط...الا؟
-ها؟
-ميدونم الان اماده نيستى ولى بايد بالاخره همه چيو از زبون هرى بشنوى...اين اولين كاريه كه بايد انجام بدى. ولى هروقت كه خودت اماده بودى باشه؟
-(اه ميكشه)باشه...
-حالا بلند شو بريم پايين!به نايل گفتم پيتزا بگيره! فيلم مورد علاقت رو هم اورده!
-mission impossible؟
-ارى!
لبخند زد و بلند شد و لباسشو صاف كرد.
اميل:هوى گوساله!ميخواى با اين ريخت و قيافه بياى؟
لبخند زدم و نشوندمش رو تخت و رفتم لوازم آرايش و شونه رو برداشتم و يه صندلى روبروش گذاشتم و نشستم تا ارايشش كنم.
-اميل تو ديوونه اى!
-ميدونم!
و پشت چشماش خط چشم مشكى نازك كشيدم و سايه ى طلايى پشت چشماش و پايينش زدم و ريمل فركننده رو مژه هاش كشيدم.و كل صورتشو بند انداختم.اون خوشش نمياد زياد به خودش برسه. ابروهاش رو پر كردم و رو پوستش كرم زدم. رژگونه براش زدم و رو لباش برق لب زدم.نگاش كردم.آرايش خيلى بهش مياد.شبيه فرشته ها ميشه.
-حالا پشتتو بكن بهم.
پشتشو كرد و موهاشو شونه كردم و بافتم و بافتشو گوجه كردم.
-حالا ميتونى خودتو نگاه كنى.
بلند شد و خودشو تو آينه ديد و به خودش لبخند زد. چشماش ميدرخشيد و پريد تو بغلم.
-اميل من تو رو نداشتم چيكار ميكردم!
بغلش كردم و دستشو گرفتم تا بريم پايين.
...............
خب...
به نظرتون هرى راست ميگه؟
چپتر جديد بعد عيد.پس عيدتون مبارك!هر جا هستين بهتون خوش بگذره!
بووووووووووووووووسسسس💋💋💋

mad love(H.S)Where stories live. Discover now