مثل همیشه صدای آژیر همه رو از خواب بیدار کرد . پسر به تنش یه کش و قوس داد .
تق
این صدای کمرش بود و همین صدا بود که بهش فهموند باید از تخت خوابش دل بکنه . دست و صورتشو شست و با ژل موهاشو به سمت بالا مرتب کرد . از اتاقش بیرون اومد و یه نفس عمیق کشید .
_صبح بخیر 9
سوفیا بهش گفت. اون دختر همیشه دور و ولش میپلکید ولی لیام هیچوقت بهش توجه نمی کرد . اما از اونجایی که پسر خیلی خوبی بود جوابشو داد .
_صبح توام بخیر 15
بعد از اون به سمت صف صبحونه رفت . قهوه و کیک دارچینیشو برداشت و رفت روی یکی از میزا نشست .
همون موقع اشتون اومد و کنارش نشست
_صبح توام بخیر 20
لیام به اشتون گفت و اون یادش اومد اصلا به لیام سلام نکرده
_ببخشید مرد ،ذهنم درگیره
لیام بهش لبخند زد و قهوه شو فوت کرد تا سرد بشه . اونا توی سکوت شروع به خوردن صبحونشون کردن که دیدن شیرِن ها میز کناریشون نشستن .
اونا توی محوطه شون معروف بودن . چون تنها آدمای این قرنتینه بودن که باهم نسبت خونی داشتن . لیام بهشون خیره شد ، میدید که اِد با الکس داره خوش و بش میکنه و نیک با پری گرم گرفته ._خیره شدی
اشتون به لیام گفت و لیام نگاه خیرشو از اونا گرفت .
_دوباره
لیام سرشو به چپ و راست تکون داد و آخرین تیکه کیک دارچینیشو گذاشت دهنش و قهوه ش که یکم سرد شده بود رو تا آخر سر کشید .
از سر میز بلند شدن و به سمت سالن رفتن . لیام به دیوار نگاه کرد و همون موقع بود که چشمای کاراملی وارد محوطه شون شد . مثل همیشه همه خیره شدن به اون پسر ولی اون زیر چشمی داشت به چشمای قهوه ای مورد علاقه ش نگاه میکرد .
_6
این صدای پری بود که باعث شد همه دوباره سرشون به کار خودشون باشه .
_سلام 4
زین بالاخره نگاهشو از چشمای شکلاتی گرفت و توجهش رو به پری داد .
زین یه چیزی در گوش پری زمزمهکرد و بعد از اونجا رفتن . هرچند زین یه نگاهی به لیام انداخت که از چشم همه دور موند .
YOU ARE READING
Benefit (Ziam)
Fanfiction_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگیکنی _اگه نتونستم _میتونی _وقتی بهت نگاه میکنم توی چشمای قهوهایت یه دنیای دیگه وجود داره که من دارم توش زندگی میکنم. پس ازم نخوا...