unedited
صبح روز بعد زین بیخیال صبونش شد و با مشتش به در میکوبید تا بتونه هری رو ببینه.
_این در لعنتی رو باز کن
زین داد زد و نگهبان برای بار دهم بیرون اومد. نفس عمیقی کشید و رو به زین گفت.
_رئیس با هیچکس ملاقات نمیکنن
_به رئیس فاکیت بگو که 6 میخواد ببینتت و تا وقتی که نبینتت ول کن نیست
زین بخاطر عصبانیت داشت میلرزید و دید اون گارد پیامی رو دریافت کرد.
_بله قربان... هنوز نمیتونی بری تو
_فاک توش
زین گفت و اون نگهبانا با تمام قدرت و عصبانیتش حول داد. بخاطر قابلیت کوچیک بودنش نصبت به تمام اون نکهبانا تونست با زیرکی خودشو به دفتر کار هری برسونه.
در رو به دیوار کوبید و چند تا نفس عمیقی کشید تا نفسش بالا بیاد.
_باید حرف بزنیم
_فکر کنم گفتم نمیخوام ببینمت
_کری؟ گفتم باید حرف بزنیم
_هیچی نداریم که راجبش حرف بزنیم 6
زین درو محکم تر بست و سمت میز هری رفت و دستاشو روی میز کوبید.
_من و تو خیلی خوب میدونیم که اسم من زینه هری
زین زمزمه کرد و دید اون نیشخند نفرتانگیز روی صورت هری شکل گرفت.
_پس بهت گفته
_اوه اون به من خیلی چیزارو گفته. یکیش اینکه چطوری از پشت بهش خنجر زدی
این حرف نیشخند هری رو از بین برد. اون تکیهشو از صندلیش گرفت و به زین نزدیک تر شد.
_حق با اون بود. تو هیچوقت دوسش نداشتی
_داشتم از مردمم محافظت میکردم
هری سعی کرد از خودش دفاع کنه و زین نیشخندی زد. دست به سینه جلوی هری وایساد و گفت.
_اون کجاست هری
_مرده
_دروغ میگی
_من دروغ نمیگم. خودش خواست تا جونشو بگیرم
_اون از غرق شدن میترسه. انتظار داری باور کنم وقتی که میگی ازت خواسته تا آخر عمرش غرق شه
زین داد زد و دستشو دوباره روی میز هری کوبید.
_با من اونطوری حرف نزن زین. فک نکن نمیدونم چقدر قانون شکنی میکنی
_اونا حتی قانونای توام نیستن
این حرف باعث شد هری دستشو مشت کنه و با خشم به زین نگاه کنه.
اما صداهای بیرون باعث شد اونا از هم جدا شدن. اونا جفتشونم میدونستن اون صدا و اون همه فحش متعلق به کیه.
CITEȘTI
Benefit (Ziam)
Fanfiction_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگیکنی _اگه نتونستم _میتونی _وقتی بهت نگاه میکنم توی چشمای قهوهایت یه دنیای دیگه وجود داره که من دارم توش زندگی میکنم. پس ازم نخوا...