فاک به منفعت

1.4K 253 215
                                    

حرفای سیدنی هنوز توی سر لیام میچرخید. اون واقعا هنوز‌ گیجه. نمیدونه باید چیکار کنه.

البته میدونه اما نمی‌خواد به خودش اعتراف کنه که زینو دوست داره‌. کیو گول میزنیم؟ لیام زینو میپرسته.

چشمای طلاییشو، خنده های زیباشو موهای مشکیشو، لیام همه رو میپرسته.

اما نمی‌خواد اعتراف کنه چون میترسه. از ممنوع بودن این عشق میترسه. صداش کنید بزدل اما شمام اگه جای اون بودین دودل میشدید.

نمیدونست از قوانینی که بهش پایبند بود پیروی کنه یا دنبال عشق بچگیش بره.

اونور محوطه زین یه روز دیگه رو هم با واقعیتی که لیام دوسش نداره داره میگذرونه.

گاهی اوقات بی‌دلیل اشکاش میریزه و به نقاشی‌هایی که از لیام کشیده خیره میشه. بعدش روی تختش دراز میکشه و خودشو توی قسمتی که بوی لیامو میده جمع میکنه.

احساس پوچی میکنه و اشکای بیشتری میریزه. هرروز خودشو بخاطر اینکه یه مده سرزنش میکنه و شبا با فکر کلبه‌ی کوچیکی که توش با لیام زندگی میکنه میتونه راحت بخوابه.

سه تا ضربه به در اتاق زین اونو به خودش آورد. یکم سرجاش جابه‌جا شد و بیا تو آرومی گفت.

کله‌ی قهوه‌ای رنگ لویی اومد تو و به زین لبخندی زد. توی این چند روز همه سعی میکردن زینو شاد کنن. سیدنی، نایل و لویی. اونا بهش سر میزدن، باهاش صحبت میکردن و مجبورش میکردن برای یه دقیقه هم که شده از اتاقش بیرون بیاد.

_برخلاف تمام روزا زین. امروز صبح افتضاحیه

لویی گفت و خودشو توی تخت پرت کرد. چشماشو بست و یه نفس عمیق کشید.

_اونجا نخواب

لویی چشماشو باز کرد و با تعجب به زین نگاه کرد. زین خودشو به سر تخت چسبوند و به لویی اشاره کرد تا بیاد نزدیک تر. الان جفتشون یه طرف تخت خوابیده بودن.

_جای لیامه

زین توضیح داد . دهن لویی باز موند. نمی‌تونست درک کنه که زین اینقدر عاشق لیام باشه.

نفس عمیقی کشید و دستی رو موهاش کشید. از اینکه تلاش هاش بی‌فایده بود خسته شده بود.

_میدونی قرنتینه‌ای که من ازش میام، هیچکس زیاد وقت زندگی نداره

لویی شروع به حرف زدن کرد تا حداقل بتونه حواس زینو پرت کنه.

_آدما اونجا پیرن و صورتای چروکیده‌ای دارن. اما همشون قلب بزرگ و مهربونی دارن

_از قرنتینه‌ی بیبر اومدی؟

زین ابروهاشو بالا داد و از لویی پرسید. لویی سری تکون داد.

_آدما اینجا زیاد زندگی میکنن اما پیر نمیشن. مثل این میمونه که همیشه جوون میمونی و... این خسته کننده‌‌ست

Benefit (Ziam) Where stories live. Discover now