فردا صبح دوباره مشغول به کار شدن . رنگکردن دیوارا تموم شده بود چیزی کهمونده بود تزئینات و میز و صندلی بود . همه شون خسته شده بودن .
مخصوصا زین . برای آدم تنبلی مثل اون سخته که این حجم کار رو دوشش بیفته . اونم پیش کسی مثل سیدنی که مثل چی ازت کار میکشه . اما زین دوست نداشت از اینجا بره . حتی عاشق اینجا بود . آرزو میکرد این دو هفته هیچوقت تموم نشه.
_بذار کمکت کنم
لیام گفت و بدن زین روی آتیش بود .حس میکرد هر لحظه قراره بسوزه
.
اونا باهم تخته روبه سمت استیج بردن تا بندازشون اونجا ._مرسی
زین بعد از اینکه کارشون تموم شد گفت .
_خواهش میکنم
چشمای شکلاتی لیام پر از خنده شد ، زین مطمئن بود از زل زدن بهشون خسته نمیشه .
_میتونی برقصی؟
_هیچوقت نتونستم یاد بگیرم
_واقعا؟ این رقص خیلی معروفیه معمولا همه بلدن .چه مین چه مد
_آره اما هیچوقت رقاص خوبی نبودم
_شاید بتونم بهت یاد بدم؟
زین با چشمای گشاد شده به لیام نگاه کرد .دور و اطراف زیر چشمی پایید و دید همه مشغول کار خودشونن
_شاید یه وقت دیگه
زین جواب لیامو داد و اون سرشو تکون داد .
_واقعا دوست دارم یاد بگیرم
اون لبخند پرستیدنی دوباره رو صورت لیام ظاهر شد و بعد اون رفت و گوشه ی استیج نشست . از کنارش یه کتاب برداشت و شروع به خوندنش کرد .
_کتاب دوست داری؟
زین پرسید و رفت کنار لیام نشست
_آره ، تو چی؟
زین شونه هاشو بالا انداخت
_نه زیاد ، اما یه دوست دارم که کتاب خیلی دوست داره
_واقعا؟
_آره همیشه داستاناشو برام تعریف میکنه
بینشون سکوت شد .زین اینو دوست نداشت ، میخواست تا آخر عمرش صدای لیامو بشنوه. این غیر ممکن بود و خودشم میدونست .
پس حالا که فرصت داشت میخواست صدای لیامو تو ذهنش داشته باشه تا تو نبودش هی تو ذهنش بتونه پخشش کنه .
_موضوع این یکی چیه؟
_راجب دوتا دختره که عاشق هم میشن ولی توی قرنتینه شون این بر خلاف قوانینه
_اوه آره ، درباره ش شنیدم
_درباره ی قرنتینه؟
صدای تعجب زده لیام زینو جذب کرد تا برگرده و به صورتش نگاه کن . یه تای ابروش بالا بود و تعجب تو چشمای شکلاتیش موج میزد .
YOU ARE READING
Benefit (Ziam)
Fanfiction_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگیکنی _اگه نتونستم _میتونی _وقتی بهت نگاه میکنم توی چشمای قهوهایت یه دنیای دیگه وجود داره که من دارم توش زندگی میکنم. پس ازم نخوا...