باطل شد

1.1K 229 29
                                    

لویی وارد محوطه شد و با نگاه‌های تعجب زده‌ی بقیه مواجه شد. بدون توجه به اونا به سمت میزی رفت که تمام آدماش توجه شون به لو نبود. اونجا زین و نایل داشتن به سیدنی زل میزدن.

_سلام بچه ها

لویی گفت و سیدنی سری تکون داد.

_هی 28 بشین

سیدنی گفت و لو کنار زین نشست.

_خب، کجا بودی؟

زین از لوپرسید و اون شونه‌ای بالا انداخت.

_با هری بودم. وایسا ببینم اون چرا اسمش مثل شما نیست.

_چون اون رئیسه

زین گفت و نایل مثل آدمایی بود که داشتن جلوش به یک زبون دیگه حرف میزدن.

_تو‌نمیدونستی؟

نایل گفت و با سه تا چشم گرد شده موجه شد. «لعنت بهش» زین با خودش فکر‌کرد و آب دهنشو قورت داد.

_اوه معلومه که میدونست. 28 فقط گاهی خیلی گیج میشه و یکم شوخ‌طبعه

زین سریع گفت و وقتی دید قیافه‌ی نایل به حالت عادی برگشته و اون لبخند مسخرش رو لباشه یه نفس راحت کشید.

_اوه خب. سلام 28. من 7 ام

_سلام 7

_تو تازه اومدی؟

_آره

_بقیه تازه‌واردا کوشن؟

_همین اطرافن

سیدنی گفت.

_ندیدمشون

نایل گفت و بعد شونه‌ای بالا انداخت‌. شروع کرد به غذا خوردن و زین بهش خیره شده بود.

«زردک بیشور» اون با خودش فکر کرد و چشماشو برای نایل ریز کرد. هرچند نایل اینقدر تو غذاش غرق بود که هیچی ندید.

Flash back
دفتر کار هری

لویی وارد اتاق شد.‌ اتاق بزرگی بود. یه میز خاکستری رنگ گوشه‌ی اتاق بود. یه تخت دونفره وسطش بود و یه کمد لباس اون طرف. این سه تا تنها وسایل های اتاق هری بودن.

لویی با تعجب به اطرافش نگاه کرد. اینجا خیلی طرح ساده‌ای داشت.

_سلام لویی

یکی از پشت سرش گفت و اون وقتی برگشت از اون آدم فقط تونست دوتا چشم سبز ببینه.

_اممم. سلام

_لطفا بشین

اون به صندلی کنار میز اشاره کرد و لو روش نشست. خود هری هم پشت میزش نشست و صداشو صاف کرد.

_خب لو ..‌

_28

_ببخشید؟

هری با تعجب پرسید.

Benefit (Ziam) Where stories live. Discover now