عاشق

1.5K 256 117
                                    

محوطه ساکت و آروم بود. همه سرشون تو کار خودشون بود. زین داشت از سمت محوطه‌ی مین ها برمیگشت و توی راهش به لویی برخورد‌.

_سلام زین

_سلام لویی

اونا بعد از احوال پرسیشون سر جاهاشون خشکشون زد و با چشمای گرد شده بهم نگاه کردن. باهم سراشون رو به چپ و راست چرخوندن تا مطمئن شن کسی حواسش بهشون نیست. بعد به سمت هم حرکت کردن.

_اسم منو از کجا میدونی؟

زین پرسید و لویی پوکر فیس نگاش کرد. این پسر واقعا مغزش فقط لیامه.

_تو خودت بهم گفتی

زین بعد از یه مدت فکر کردن فهمید روز اول اسمشو به لویی گفته‌. با اخم ظریفی که روی پیشونیش داشت به لویی نگاه کرد و گفت.

_منطقیه

لویی هم گیج بهش نگاه کرد.

_ولی تو باید بهم بگی 6

_توام باید بهم بگی 28

_شما دوتا واقعن زایه‌اید

لویی و زین به سیدنی نگاه کردن که داشت با یه نگاه تاسف آورد نگاشون میکردن.

_اون بهم گفت زین

_اون بهم گفت لویی

اونا جفتشون باهم گفتن و سیدنی با چشمای درشت شده نگاشون کرد.

_شششششش احمقا. یکی میشنوه

سیدنی گفت و دست جفتشون رو گرفت و اونارو کشید توی اتاق خودش.

_توی هزاران سالی که زندگی کردم. هیچوقت هیچوقت از چیزی پشیمون نبودم. تا وقتی به شما دوتا اسمتونو گفتم

اون با عصبانیت گفت.

_من اسممو میدونستم

لویی گفت و سیدنی با چشم های تحدید آمیزش نگاهش کرد. اگه لویی جاودانه نبود تا الان مرده بود.

_لویی‌ کاری نکن آتیشت بزنم

سیدنی تهدیدانه گفت و لویی سرشو تکون داد. بین اونا سکوت شد. زین و لویی هنوز مثل بچه‌هایی که تنبیه شدن سرشون پایین بود.

_از جلوی چشمام گم شین

سیدنی گفت و اون دوتا از جاشون بلند شدن و از اتاق سیدنی بیرون رفتن.

_اون بهت همه چیو گفت؟

زین بعد از اینکه از فکراش بیرون اومد از لویی پرسید.

_نه، به تمام سوالام جواب نداد. بیشتر چیزارو راجب قرنتینه گفت

_مگه راجب قرنتینه نمیدونستی؟

_چیزایی که سیدنی میدونست رو نه... نمیدونستم

_فکر میکردم هری بهت گفته

Benefit (Ziam) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora