Recommended :
Ed sheeran ft. Christina perri_ be my
foreverصدای آژیر همه رو از خواب بیدار کرد. مثل هرروز صبح زین از خواب بیدار شد. اما یه چیزی تغییر کرده بود. زین با یه لبخند گله گشاد چشماشو بازکرد. صورتشو شست و حتی اینبار به تصویر خودش تو آینه یه چشمکم زد.
وقتی داشت به سمت میز صبحونه میرفت زیر لب داشت آهنگی رو سوت میزد. برای همین وقتی سر میز نشست دوباره چشمای همه از کاسه درومده بود.
این 6 برای همه جدید بود. مخصوصا نایل. چون بر خلاف تصور همه زین داره بالاخره با نایل خوب رفتار میکنه. به جوکاش میخنده و حتی باهاش بگو بخند میکنه. کم کم همه داشتن فکر میکردن یکی زینو جادو کرده.
_صبح بخیر همگی
اون پر انرژی گفت و این فقط سیدنی بود که تونست جوابشو بده. چون بقیه دهنشون باز بود و نزدیک بود فکشون در بره.
زین یک قلپ از قهوهشو خورد. نفسشو خیلی بلند بیرون داد و یه لبخند روی صورتش شکل گرفت.
_روز قشنگیه
_هر روزی که با خندهی 6 شروع بشه روز قشنگیه
سیدنی گفت و قهوه تلخشو فوت کرد تا یکم سرد بشه. اونم لبخند قشنگی روی صورتش داشت. لبخندی که داشت خوشحالی زینو تحسین میکرد. سیدنی خوشحال بود چون زین خوشحال بود. بعد از یک عمر اون تونست روی لب بهترین دوستش لبخندی رو ببینه که حتی فکر آزادی هم نمیتونست روی صورتش بیاره.
و اینطوری بود که صبحونه گذشت. با صحبت و خنده های اون چهارتا. مثل همیشه دلیل قاه قاه های بلندشون کسی جز لویی نبود. اون پسر شر و شیطون حتی میتونه عبوس ترین آدمو به خنده بیاره.
_امروز روزشه؟
سیدنی از زین پرسید و اون با هیجان و لبخند سرشو تکون داد. امروز، روزی بود که لیام و زین میخواستن قرار داد یه منفعتو امضا کنن. زین هیجان زدن بود و لیام... خب اون امروز یه آدم جدید بود.
اون از خوای بلند شد و اینبار آشفته نبود. لیام دیگه حس نمیکرد دوتا چشم همیشه دارن همراهش میان. اون امروز خوشحال بود. اول صبح آشفته به سمت باشگاه نرفت تا ذهنشو روی کیسه بوکس خالی کنه.
برعکس لیام با لبخند وارد محوطه شد و به هرکی میرسید سلام میکرد. شده بود لیامی که چند ماه پیش بود. اما با هیجان و خوشحالی بیش از حد.
برای صبحونه یه سیب سبز آب دار رو با لذت خورد. خیلی وقت بود که از غذاش لذت نبرده بود. اون سیب واقعا خوشمزه بود.
_یکی امروز شارژه
اشتون بهش گفت و لیام گوشهی لبشو پاک کرد و سعی کرد هرچه سریعتر سیبشو بجوه.
_روز قشنگیه مرد
_مطمئنا هست
اشتون با تک خندهای گفت و یه تیکه از کیکشو خورد. هیچوقت نپیده بود که لیام اینطوری با اشتها یه سیبو بخوره( ساعت یک شبه و من با نوشتن این خودم حوس سیب کردم و دارم سیب میخورم :|)
YOU ARE READING
Benefit (Ziam)
Fanfiction_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگیکنی _اگه نتونستم _میتونی _وقتی بهت نگاه میکنم توی چشمای قهوهایت یه دنیای دیگه وجود داره که من دارم توش زندگی میکنم. پس ازم نخوا...