یک ماه از منفعت زین و لیام میگذشت. زین خوشحال بود. لیام خوشحال بود. سیدنی خوشحال بود. نایل خوشحال بود و لویی، خب اون زیادم خوشحال نبود. همه خوشحال بودن تا امروز.
زین از محوطهی خودش رد شد و نگه های خیرهی همه رو نادیده گرفت. با لبخند روی لبش به سمت اتاق شمارهی 9 رفت.
وقتی لیامو بایه دختر دیگه دید. لبخند از روی لبش رفت. این اشکالی نداشت که یه دختر دیگه داشت با لیام حرف میزد. مشکل نزدیکی و خنده هاشون بود.
زین کنترلشو از دست داد و با بیشتر سرعت به سمت لیام رفت. حسادت توی رگاش موج میزد.
_9
زین دستشو دور بازوی قوی لیام پیچید و با نگاهش به دختر رو به روش خنجر پرت کرد. لیامم مثل اینکه اصن زیاد توجهی به زین نکرده بود چون هنوز داشت با دختر حرف میزد.
_باشه، میبینمت 15
زین از همین الانشم از این اسم متنفر بود. لیام اونارو به اتاقش هدایت کرد و درو قفل کرد.
_اون کی بود؟
زین طلبکارانه پرسید اما به جای جواب لبای لیامو رو مال خودش حس کرد. وقتی داغی لبای لیام به پوست لبش خورد. زین 15 و کل دنیارو فراموش کرد و مثل همیشه ذهنش یه اسمو داد زد.
لیام.
زین لیامو همراهی کرد. اونو ببشتر به خودش چسبوند و دستاشو دور گردنش حلقه کرد.نمی خواست ازش جدا شه. چون میدونست اگه جدا بشه اون دخترو به یاد میاره.
لیام از زین جدا شد و به چشمای زین زل زد. چشمای طلایی کهدخسته بودن. اما عشقو فریاد میزدن.
یه بوسه آروم روی گردن زین گذاشت. زین از روی لذت چشماشو بست و تیشرت لیامو سفت تر توی دستش گرفت.
_لباساتو در بیار و رو تخت چهار دست و پا شو
لیام برای زین زمزمه کرد. گوشای زین بخاطر داغی کلمات لیام قرمز شد. اما از لیام جدا شد و پشت بهش تیشرتشو درآورد.
لیام به حرکت استخون های پشت زین نگاه کرد و براش سخت بود که همین الان به زین حمله نکنه.
زین شلوارشم روی زمین انداخت و بعدش باکسرشو پایین کشید. وقتی داشت درش میاورد لیام یه ویو عالی از باسن زین داشت.
زین به چهار دست و پا روی تخت بود و همچنان باسنش به لیام بود. لیامم که دیگه نمیتونست تماشا کنه به سمت زین رفت.
دستشو روی کمر لخت زین کشید و پوست نرمشو زیر دستش حس کرد. دستای لیتم پایین تر و به سمت باسن زین اومد. یه دونه محکم زد به لپ باسن زین که اون بخاطر حرکت ناگهانی از جاش پرید.
لیام تیشرتشو از تنش درآورد. اون پایین انداخت و روی دو زانوهای رو تخت رفت.
دستاشو روی دو تا لپ های باسن زین گذاشت و اونارو از هم باز کرد. لباشو با زبونش خیس کرد و زبونشو روی سوراخ زین کشید.
VOUS LISEZ
Benefit (Ziam)
Fanfiction_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگیکنی _اگه نتونستم _میتونی _وقتی بهت نگاه میکنم توی چشمای قهوهایت یه دنیای دیگه وجود داره که من دارم توش زندگی میکنم. پس ازم نخوا...