صدای آژیر صبح باعث شد لیام دستی به صورتش بکشه و از روی تختی که کل شب روش نشسته بود بلند بشه. هنوز حرفای زین دورسرش میچرخید. اینکه میگفت ازش متنفره. هیچجیز دیگه با عقل جوردر نمیومد.
لیام باید چیکار میکرد؟ میرفت دنبال پسری که خالصانه میپرستتش؟ پسری که غرور لیامو زیر پاش گرفت و له مرد. گاهی اوقات لیامم از زین متنفر میشه. اون پسر با لبخنداش قلب لیام رو از توی سینش درآورد با دوست دارم هاش قلب رو پیش خودش نگه داشت و با یه نگاه سرد قلب بیامم توی دستش یخ زد.
اما نکته اینه که لیام یادش رفت قلبشو پس بگیره. اون هنوز دست زینه. دست زینی که مهم نیست چشماش چقدر بی تقاوت بشن٫ اما هنوزم زیبان. زین همیشه زیباست.
_باید از توی این اتاق لعنتی بیرون بیای9
صدای اشتون لیام رو به خودش آورد. از جاش بلند شد و به سمت میز صبحونه رفت. بازم توی سکوت نشست و به یه نقطه نامعلوم خیره شد. تا اینکه اشتون کنارش نشست و سینی صبحونه لیامم کنارش گذاشت.
_شنیدم 6 از جعبهی شکنجه بیرون اومده
لیام در جواب فقط سری تکون داد. سعی کرد سر شدن کل بدنش رونادیده بگیره و تیکهای نون توی دهنش گذاشت و به زور قورت داد.
_گاهی دلم برای پسره بیچاره میسوزه. اون خیلی چیزارو از دست داد
بازهم سر تکون داد. دیگه مهم نبود اشتون راجبه چی حرف میزنه، اون موضوع بدی رو برای خرف زدن انتخاب کرده بود. چون الان حواس لیام کاملا پرت شده بود.
به حرف هایی که زین اونشب بهش زد.
«هیچکدومش سختتر از دست دادن تو نبود».
انگار دیگه مرز بین واقعیت و توهم رو تشخیص نمیداد. اون شب واقعا زین پیشش بود یا لیام داشت فقط یه کابوس بد میدید.
اون حتی الانم نمیتونه تشخیص بده. نمیتونست تشخیص بده ساعت چهار صبح، آیا این واقعا زین بود که توی تختش خوابیده بود؟ یا اون بازم داشت خواب میدید.
_زین؟
جلوتر رفت و به بازوش دست زد. زین سریع از خواب پرید و روی تخت نشست. چشماش قرمز بودن و زیر چشماش گود. انگار خیلی وقت بود که نخوابیده.
_واقعا خودتی؟
با صدای گرفته گفت. لیام دستش رو میدید که سعی داشت جلو بیاد. اما اینکارو نمیکرد. چون زین میترسید وقتی دستش به لیام بخوره اون محو بشه. میترسید این یکی دیگه از هزارتا حقهای باشه که اون جعبه بهش میزنه.
_خودمم زینی
اشک توی چشمای زین با شنیدن طرزی که لیام صداش میکرد جمع شد. زین ممکن بود واقعا خودش رو بکشه اگه این یه خواب بوده باشه.
ESTÁS LEYENDO
Benefit (Ziam)
Fanfic_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگیکنی _اگه نتونستم _میتونی _وقتی بهت نگاه میکنم توی چشمای قهوهایت یه دنیای دیگه وجود داره که من دارم توش زندگی میکنم. پس ازم نخوا...