این مهم نیست که ما توی چه سالی از دنیا داریم زندگی میکنیم. انسان همیشه کنجکاو بوده، این خصلت همیشه کار دستمون میده.
اما ما بازم یه کنجکاوی اداکه میدیم، چون این تو خون ماست و مهم نیست تو داری چه کاری میکنی. اگه روش وقت بزاری اون به یه چیز زیبا تبدیل میشه.
برای همینه که لویی میخواد بفهمه چرا اون چیزایی سبز رنگ بیرون قرنتینه باعث نابود شدن دنیا شدن. اما یه چیزی جلوشو میگیری. سیدنی بهش گفت اونا سمین. چیزی که همه میگن، ولی سیدنی هیچوقت مثل بقیه حرف نمیزنه.
_هیچ راهی وجود نداره که ما بتونیم اونارو نابود کنیم؟
لویی پرسید درحالی که هنوز زل زده بود به بیرون. اما زین فقط به یه نقطه خیره شده بود. کاری که این چند روز کرده بود. شده بود همون زین ثابق.
_هیچ راهی نیست لو. اینقدر دنبالش نگرد
سیدنی هرروز بیشتر نگران لو میشد. چون اون دقیقا داشت کنجکاوی های خودشو میکرد و از اونجایی که لویی و هری یه جورایی باهمن. این قرار نیست خوب تموم شه.
_هیچ راه نجاتی نیست
زین گفت درحالی که هنوز سرش پایین بود. لویی و سیدنی بهم نگاه مرد و جفتشون از تاسف سر تکون دادن.
از آخرین باری که لیام اومده بود پیش زین همه دیگه رو ندیده بودن و این سه هفته میشد. سه هفته که اون دوتا همو ندیده بودن و اگه لیام میخواست صادق باشه، اون دلش برای زین تنگ شده بود.
اشتون داشت با لیام حرف میزد اما اون توجهی نمیکرد. این چندروز ذهنش درگیر بود. انگار همه چیزو تازه داشت میفهمید. مثل این بود که دنیایی که تا الان توش زندگی میکرده، پوچ و بی معنی بوده. برای همه سخته بفهمن زندگیشون تا الان هیچی نبوده.
_هی 9 حواست به منه؟
لیام تز خیالاتش بیرون اومد و به اشتون نگاه کرد. سعی کرد لبخند بزنه و بگه همه چیزو فهمیده.
_مرد، تو چت شده؟ میدونی که میتونی بهم بگی؟
لیام به حرف اشتون فکر کرد. واقعا باید همه چیز بهش میگفت؟ چندبار دهنشو باز و بسته کرد. دستی رو صورتش کشید و با جدیت تمام به اشتون زل زد.
_چرا انتخاب کردی که یه مین باشی؟
لیام پرسید و اشتون شونه بالا انداخت.
_چون من یه جنگجوام. هممون هستیم
_ما خودمونم نمیدونیم داریم با چی میجنگیم
_با اونا
اشتون با دستش به سمت مد ها اشاره کرد و لیام سری تکون داد.
_اونا... اونا هیچوقت کسایی نبودن که جنگو شروع کردن. ای همیشه ما بودیم. ما همیشه جنگو شروع میکردیم
YOU ARE READING
Benefit (Ziam)
Fanfiction_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگیکنی _اگه نتونستم _میتونی _وقتی بهت نگاه میکنم توی چشمای قهوهایت یه دنیای دیگه وجود داره که من دارم توش زندگی میکنم. پس ازم نخوا...