_طلایی سفید
_نه طلایی مشکی
_پووف عمرا، طلایی سفید
_10. طلایی مشکی
الان حدود دو ساعته که الکس و سیدنی دارن راجب رنگ اتاق بحث میکنن. الکس میگه طلایی سفید و سیدنی میگی طلایی مشکی. بقیه هم سراشون داره بین این دو نفر میچرخه.
_باشه رای گیری میکنیم
اد گفت در حالی که دستشو عصبی به ریش های نارنجیش میکشید. واقعا این دو نفر دیوونهش میکنن.
_کیا میگن طلایی سفید؟
نیک، نایل و الکس دستشو بالا بردن. آره جالبه میدونم. نایل تو تیم مین ها بود.
_طلایی مشکی؟
سیدنی، اد، پری، زین و لیام دستاشونو بالا بردن. موقع بالا گرفتن دستاشون. دست لیام و زین برای یک ثانیه بهم برخورد کرد.
در واقع همین قدر کافی بود که الکتریسیته تو کل بدن زین در جریان باشه.
سیدنی موقع پایین آوردن دستش، انگشت وسطشو به الکس نشون داد. بعد همون انگشتشو روی یه گوی مشکی رنگ گذاشت تا کامپیوتر شناساییش کنه.
همه به زور جلوی خندشونو گرفته بودن والکس همچنان اخم همیشگیشو داشت.
_برنامه تو یک دو سه آمادهست. سلام 2 چطوری میتونم کمکت کنم؟
صدای دیجیتالی گفت.
_سلام گجت، تدارکات مهمونی رو میخوام. رنگای طلایی و مشکی
_دریافت شد
بعد یه در نزدیک به سمت مین ها خود به خود باز شد. تمام وسایل های مورد نیازشون جور شده بود.
_از مهمونی لذت ببرین
و بعدش صدای گجت( الکترونیکی) قطع شد. تمام وسایل مورد نیازشون اونجا بود. رنگ برای دیوار ها. میز، صندلی، مبل و ...
همه به سمت رنگا رفتن تا اول دیوارای سفید رو مشکی طلایی کنن.
زین از قصد کنار لیام وایساد و قلمشو به رنگ مشکی زد. شروع کرد به رنگ زدن دیوار و زیر چشمی به لیام نگاه کردن.
_اون خیلی خشنه
لیام گفت و زین برگشت سمتش. باورش نمیشد لیام داشت باهاش حرف میزد. دهنش خشک شد و قلبش تند تند میزد.
ESTÁS LEYENDO
Benefit (Ziam)
Fanfic_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگیکنی _اگه نتونستم _میتونی _وقتی بهت نگاه میکنم توی چشمای قهوهایت یه دنیای دیگه وجود داره که من دارم توش زندگی میکنم. پس ازم نخوا...