سخنرانی

1.8K 334 74
                                    

Un edited

صدای آژیر‌ همه رو از خواب بیدار کرد. مثل همیشه زین با یه ناله از خواب بلند شد. صدای هم همه بلند شده بود.

دست و صورتش رو شست و بعد از اتاقش بیرون اومد. به سمت سیدنی و نایل رفت و بدون هیچ حرفی کنارشون نشست.

_صبح توام بخیر 6

سیدنی گفت و زین چشماشورخوند. امروز اصلا روی مودش نبود. مثل همیشه. تنها کسی که میتونست از این حال بیرون بیارتش لیام بود.

جالبه نه؟ اینکه تمام فکر و ذهن و وجچد زین به لیام خطم میشه. لیام دقیقا مثل حلال دور سیاره زحل دور سر زین میچرخید. پس فکر نکردم بهش امکان پذیر نبود.

براش مهم نبچد چندبار سیدنی گفته بود که اینکارش ممنوعه. اما زین نمی‌تونست جلوی خودشو بگیره. لیام قسمتی از وجودش بود، نمی‌تونست فراموشش کنه.

_شنیدم هری قراره یه مهمونی دیگه راه بندازه

نایل گفت.

_واقعا؟ همه دعوتن؟

_مشخص نیست. اما فکر کنم فقط رئیس قرنتینه بیبر

_اوه خدا. اون نه

شاید هیچکس زیاد از هری خوشش نمی‌یومد( این دروغه محضه چون اون آرزو‌ی هر دختر و یا پسری توی قرنتینه بود.) اما می‌تونم بهتون اطمینان بدم همه از رئیس قرنتینه بیبر متنفر بودن.

زینم یکی از آدمایی بود که از اون بدش میومد. به هیچ عنوان از نگاه های اون مرد روی سیدنی رو دوست نداشت. اشتباه نکنید زین هیچ حسی به سیدنی نداره. اما نسبت به سیدنی حساسه، درست مثل یه برادر.

بعد از یه مدت حرف زدن(البته حرفای نایل و سیدنی فقط) زین به سمت اتاق خودش رفت و دوباره به لیام فکر کرد.

یکی از دفتر نقاشیاش رو برداشت و ورق زد. نقاشی اول نقاشی یه رودخونه وسط یه جنگل بود. بعدی قسمتی از یک خیابون بود که مردم داشتن توش راه میرفتن و بعضی ها روی صندلی کافه نشسته بودن.

نقاشی بعدی مثلا برج پیزا بود. یادش میاد یه بار سیدنی براش اون برجو توصیف کرد و اونم برای اینکه بتونه از ذهنش بیرون بکشتش، نقاشیش کرد. این تنها روشی بود که زین میتونست ذهنشو خالی کنه. تصوراتشو بکشه.

دفتر نقاشی که توش فقط چهره بود رو برداشت و شروع کرد به ورق زدنش. اولین نقاشی از سیدنی بود که روی تختش داشت چیزی رو می‌نوشت. بعدی عکس نایل خندون بود. پری، اد و حتی چهره الکسم توی اون دفتر پیدا میشد اما خب بیشترش سیدنی بود.

تا اینکه زین رسید به دوتا چشم شکلاتی. قلبش شروع کرد به تند زدن. لبخند ریزی گوشه لبش شکل گرفت. دفترو ورث زد و اینبار یه عکس از نیم رخ لیام بود و به ترتیب صفحه های بعد پر شده بود از لیام، لیام، لیام.

لیام موقع خندیدن. لیام موقع قهوه خوردن. لیامی که سرشو روی میز گذاشته و خوابیده. لیام از پشت سر. چشمای لیام. لبخند لیام و حتی دستای لیام.

صدای الکترونیکی باعث شد زین از جاش بپره و یکم حول بشه.

_لطفا همه توجه کنید. رئیس قرنتینه استایلز تا یک دو سه دیده میشه

و بعد از صدا صفحه‌ی مجازی بالای دیوار ظاهر شد. اون صفحه داشت هری رو نشون میداد. خیلی نمیدیدنش و اگر ‌میدیدنش روی همین صفحه مجازی بود.

_سلام به همگی‌. من اسمم هریه و رئیس قرنتینه استایلز هستم.

اون یه نفس عمیق کشید و به رو به روش نگاه کرد.

_همینطور که میدونید مهمونی ترتیب دادم و برای تدارکاتش به‌ افراد نیاز دارم. کسایی که اسم میبرم به سالن تدارکات برن

«خواهش میکنم مد ها نباشن. خواهش میکنم خدایا خواهش میکنم» زین با خودش گفت. چون انتخاب شدن مساوی‌سن با بدختی. یعنی دو هفته کار کردن شبانه روز.

_اولین نفر 2

و همینطور که مشخصه. خدا با زین حال نمیکنه. اما ما بدون امید چی میتونیم باشیم حز یه تیکه گوشت متحرک؟ پس زین امیدوار بود که حداقل خودش جزو افردا نباشه.

_6 , 7

و زین به طور کامل مطمئن شد خدا به هیچ‌عنوان باهاش حال نمیکنه. اما سخت در اشتباه بود. چون تسم بعدی همه رو تعجب زده کرد.

_9

صدای متعجب همه بلند شد. توی دوتا محوطه. لیام نمی‌تونست به گوش هاش اعتماد کنه‌. چون مطمئنن نمی‌تونست اسمش پیش مد ها باشه. شاید یه اشتباهی شده.

_10, 8, 4 و 3

تعجب همه بیشتر شد. لیام به الکس نگاه کرد که از همین الان خون جلوی چشماشو گرفته. همه تعجب زده و خشمگین بودم‌ جز یه نفر.

جز زینی که داشت مثل احمقا میخندید و اینبار خدا رو شکر میکرد.

_ممنونم بابت توجهتون

بعد از ناپدید شدن چهره هری هم همه‌ای بلند شد.

_ساکت

سیدنی داد زد و تمام افراد محوطه‌ی مد ها ساکت شدن. هرچی بود اون دختر اینور محوطه برای خودش کسی بود.

_من میرم بالا و اینو درست میکنم

اون گفت و بعد رفت. پشت سرشم زین و نایل مثل جوجه اردک هایی که پشت مامانشون راه میرن، به سمت بالا رفتن.

قدم های سیدنی خشن و عصبانی بود. نایل سرش پایین بود و مطمئن بود که هنوز متعجب بود. این وسط این فقط زین بود که با یه لبخند گنده داشتذبه سمت سالن تدارکات طبقه بالا میرفت.

دیدن هری همیشه برای زین یه عذاب بوده. همیشه فکر میکرد که تمام بدبختیاش زیر سر اونه. اما این سخنرانی هری یکی از خوشحال کننده ترین اتفاق های توی زندگی کسل کننده زین بود.



______

قدیما چقدر من بی‌مزه بودم. چرا بهم نمیگفتین؟ 😹
Love you all sooooooo much
_sx 💙

Benefit (Ziam) Where stories live. Discover now