Unedited
_هولی فاک
لیام گفت وقتی وارد اتاقش شد پ لویی رو اونجا در حال گشتن دید.
اخم غلیظی به پسر چشم آبی کرد. مشخص بود اونجا نیومده تا دردسر درست کنه.
_شما مد ها واقعا نمیتونید مثل آدم های نرمال وارد اتاق یه نفر بشین
_خب یه دلیلی داره که به ما میگن مد
لویی گفت و لیام به دستش نگاه کرد و تتوی 28 رو روش دید.
_برای چی اینجایی؟
_برای زین
لیام آروم سری تکون داد و گفت.
_پس تو میدونی
_این الان مهم نیست. چیزی که مهمه زینه
_هنوزم شبیه وقتیه که 2 رفت
_سیدنی اگه بخوایم دقیقت باشیم و آره... هنوزم همون شکلیه
لیام دوتا کل دستشو به هم کوبید و بارلبخند ساختگی به لویی گفت.
_چیکار میتونم برات بکنم؟
لویی طوری لیام رو نگاه کرد که انگار یه احمقه. دست به سینه وایساد و گفت.
_این حتی یه سواله که داری میپرسی؟ تو فقط میتونی یه کار بکنی اونم درست کردن زینه
لیام تک خندهای کرد.
_متاسفم، شما آدم اشتباه رو برداشتین
_لیام اون عاشقته. تو میتونی هرکاری که دلت میخواد با اون بکنی وداون همچنان عاشقت میمونه
_متاسفم اما من نمیتونم کمکی بکنم
لویی محکم دستشو کوبید روی میز لیام و از حرس لبخندی زد.
_میدونی که شورشی بودن اون هیچ نتیجهی براش نداره جز اینکه اونم به سرنوشت سیدنی دچار میشه؟ اون عاشقته
_جای تو بودم اینقدر مطمئن نمیگفتم
لیام گفت و لویی سرشو با ناباوری تکون داد. از روی تعجب دهنش باز موند و گفت.
_چطوری میتونی به عشقش شک کنی؟
_من هیچوقت به عشق زین شک نکردم... اما اون زین نیست، اون شخص اسمش 6 ِ
زین در اتاقشو بهم کوبید. لیام فکر میکرد از اینکه اونجاست زین جا میخوره. برای یک دقیقهی اولم همینه بود.
_زین...
اما حرفش قطع شد چون زین اون روی تختش حول داد و شروع کرد به بوسیدنش.
اگه بگیم لیام تعجبکرده بود دروغگفتیم. لبام حیرت زده بود.
_واقعا بهش احتیاج داشتم
YOU ARE READING
Benefit (Ziam)
Fanfiction_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگیکنی _اگه نتونستم _میتونی _وقتی بهت نگاه میکنم توی چشمای قهوهایت یه دنیای دیگه وجود داره که من دارم توش زندگی میکنم. پس ازم نخوا...