" دیروز، تو ایستگاه اتوبوس ندیدمش.
تو کلاس نقاشی هم ندیدمش.
اون نبود و من حس میکردم یه چیزی درست نیست.
انگار... یه کسی، چیزی که قبلا تو قلبم بوده رو برداشته.
اونروز کلاس، بیشتر از هرموقع دیگه ای کسل کننده بود.
ساعت ها کش اومده بودن و تموم نمی شدن.
حس بدی بود. اصلا دوستش نداشتم. اصلا! "
YOU ARE READING
Call my name - Harry styles - Complete
Fanfictionصدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش - سهراب سپهری