《 امروز خیلی خوب بود.
وقتی رفتم ایستگاه اتوبوس، اون ایستاده بود و طبق معمول با هندزفری آهنگ گوش میداد.کنارش که رسیدم، به شونه اش زدم و اون از دیدنم خوشحال شد.
دستمو گرفت و منو کنار خودش کشوند. یکی از گوشی های هندزفری رو تو گوشم گذاشت و دستشو به علامت هیس روی لبهاش گذاشت.آهنگی که پخش شد ، نميدونم از کی بود . حتی نميدونم اسمش چی بود. فقط همینقدر که خواننده یه مرد خوش صدا بود که از پایدار بودن عشقش برای همیشه میخوند.
اونجور که هری دستم رو گرفته بود و منو کنار خودش نگه داشته بود جوری با آهنگ مچ بود که حس میکردم داریم موزیک ویدیوش رو میسازیم.
آهنگ هنوز تموم نشده بود که اتوبوس اومد. هری دستم رو ول کرد تا کوله اش رو از روی زمین برداره. تو همین حین متوجه مردی که روی ويلچر بود و برای رسیدن به اتوبوس تلاش میکرد، شد.
به من اشاره کرد و من طبق چیزی که حدس میزدم جلوی در ایستادم و از راننده خواستم چند لحظه صبر کنه. هری کوله اش رو برنداشت. سمت مرد دوید . پشت صندلی چرخدارش ایستاد و برای اینکه مرد بیشتر از اون خودش رو خسته نکنه هلش داد و اون رو تا پای اتوبوس رسوند.
با کمک هم به مرد کمک کردیم تا سوار اتوبوس بشه. بعد از اون، متوجه شدیم هیچ جایی برای نشستن نداریم. کنار هم ایستادیم و اون باز هندزفری رو تو گوشم گذاشت چون تا رسیدن به کلاس کاری برای انجام دادن نداشتیم.
بعد از شنیدن آهنگ دوم، متوجه شدم سلیقه خیلی خوبی تو انتخاب آهنگ ها داره و اینکه.. امکان نداشت افسرده باشه. آهنگ های انتخابی اش، همه شاد بودن و توشون پر از نشونه امید بود.
بین راه یکی از صندلی ها خالی شد و مجبورم کرد بشینم.
به گردنبندی که به کیفم آویزون کرده بودم و هری متوجه ش نشده بود نگاه کردم و راجب اینکه چطور باید بهش بدم، برای بار هزارم فکر کردم.بی نتیجه بود. همیشه گند میخوره به اون چیزی که زیادی واسش هیجان داری.
وقتی رسیدیم، اون یه کار نیمه تموم روی بوم رو شروع کرده بود.
تصویری محو از صورت نامعلوم یک پسر.
وقتی ازش راجب اومدنش به کلاس تو ساعت های غیر کلاسی پرسیدم، دستشو رو دهنم گذاشت و فورا روی کاغذ نوشت: بعدا با هم صحبت می کنیم.اون کاغذ رو، بعد از تموم شدن نوشته هام میچسبونمش همینجا. توی همین دفتر.
بعد از تموم شدن کلاس، دوباره سوار اتوبوس شدیم و خوشبختانه جای خالی برای نشستن بود.
چون خیلی خسته بود سر خورد و پاهاشو زیر صندلی جلویی که خالی بود هل داد.
من توی دفترچه واسش نوشتم: چرا اونموقع ازم خواستی راجب کلاس اومدنت حرف نزنم؟
دفترچه رو جلوش گرفتم. بعد از مکث کوتاهی، دفترچه رو ازم گرفت و توش نوشت: چون کسی نباید بدونه من غیراز ساعت کلاسی میام.
کمی سمتش متمایل شدم و پرسیدم: چرا؟ مگه چی میشه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/98981574-288-k636971.jpg)
أنت تقرأ
Call my name - Harry styles - Complete
أدب الهواةصدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش - سهراب سپهری